دانلود رمان همسر کوچک من از ملی_ر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان ما روایتگر عاشقانه های ناب و دوست داشتنی بین یک پسرو دختر روستایی پسر قصه نه پولداره نه به شدت مغرور دختر قصه ما نه شیطونه نه زبون دراز. محمد یک سروان پلیسه که در روستایی نزدیکی مرز خدمت میکنه البته همون روستا هم زادگاهشه پسری معمولیه که به شدت عاشق کارشه وناگفته نمونه شیطنت هایی هم داشته ناز پریه قصه ما دختری ۱۴ سالست که اهله همون روستاست دختری بسیار ارام و سربه زیر داستان از اونجایی شروع میشه که مادر محمد تصمیم میگیره براش استین بالا بزنه تعجب نکنین هنوز هم خیلی از روستاها هستن که دخترهارو در سن کم شوهر میدن محمد ۲۶ساله.. نازپری ۱۴ ساله..
خلاصه رمان همسر کوچک من
محمد؛ کلافه پاهامو تکون می دادم و هراز گاهی عرق روی پیشونیمو می گرفتم. دوباره یه نگاه به ساعتم انداختمو با دیدنش پوف کلافه ای کشیدم صدای جیغ و دست یک لحظه هم قطع نمیشد و این به شدت رو اعصابم بود. یک ساعتی بود که از عقد برگشته بودیم و حالام من بین یه عالمه زن نشسته بودمو خیلیاشونم وسط پذیرایی کوچیکمون با آهنگ محلی شادی که از دستگاه قدیمیمون پخش میشد درحال رقصیدن بودن، زیرچشمی نگاهی به دختر ریز نقشی که کنارم نشسته بود کردم.
مثلا همسرم بود و من درست حسابی چهرشو ندیدم. اخه یه دختر ۱۴_۱۵ ساله رو چه به شوهر داری ولی خوب متاسفانه تو این روستای ما رسم بود و همه احالی روستا دختراشونو و کم سن و سال شوهر می دادن. تمام کارهای عقدم رو مادرمو برادر بزرگترم انجام دادن و من تمام مدت لب مرز بودم حالا فکر می کنم خندم میگیره مثل یه مهمون غریبه که به مهمونی دعوت میشه مادرم بهم زنگ زد و گفت: فردا عقدته مرخصی بگیر بیا. منم گفتم: چشم! راستش توی محیطی بزرگ شدم که تموم رسم رسوماتش کاملا سنتی بود.
بعضیاش رو قبول نداشتم و و ندارم ولی با ازدواج سنتی موافقم و ترجیحش میدم. پوف کلافه دیگه ای کشیدمو دوباره زیر چشمی به این دختر کنار دستم نگاهی انداختم. لبخند محوی اومد رو لبم معلوم بود خیلی استرس داره آخه همش دستمال کاغذی توی دستشو با اون انگشت کوچولوش می چلوند. حواسم پیش این دختر کوچولو بود که از کل کشیدنای خواهر بزرگترم مریم شاکی سرمو بلند کردم و نگاهش کردم… نگاهمو که دید سریع ساکت شد و حساب کار دستش اومد. با یه من اخم با سر بهش اشاره کردم که بیاد پیشم…