دانلود رمان یک شب بارانی بی همه چیز از نیلوفر قنبری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عاشقانهای بی تکرار از دختری به اسم نازار که عاشق پسری ساده و مهربونی به اسم الیاس میشه که زندگیش پر از رازهای مخوفه و خودش بیخبره. همه چیز از یک شب بارونی شروع میشه و در ادامه به یک آسایشگاه روانی میرسه؛ جایی که نازار پرستار پیرزنیه که رازی بزرگ تو سینهش داره که اگر بگه زندگی خیلیها نابود میشه…
خلاصه رمان یک شب بارانی بی همه چیز
اینکه الیاس شبها زود بیاید خانه و او برایش در بزرگ و سنگین را باز کند و ببندد. الیاس در عقب را باز کرد. الفی فرز پایین پرید. هوتن یک پای خستهاش را روی زمین گذاشت. الیاس گفت: – خوش گذشت هوتن خان؟ هوتن سر تکان داد: – آ…آره. – بازم میبرمت. خب؟ – سو…سوده…گف…گفت…با…بازم…بیا… – عه دوست جدید پیدا کردی؟ هوتن لبخند زد: – خ…خوش…خوشگله. – ای پسرهی چشم چرون. بپر پایین. قرصاتو یادت نره بخوری؟ قبلش به الفی هم آب بده. – با…شه. هوتن از ماشین پیاده شد.
سلیمان دست کشید روی سرِ الفی. – الیاس بابا. برو بالا انگار آذین خانوم کارت داره. الیاس در ماشین را قفل کرد. – الان؟ ساعت یازده شبه. – گفت هر وقت اومدی بری پیشش. من برم حموم. زود بیا چای دم کردم. – چشم بابا. بقیه کجان؟ – فقط آذین خانوم هست. بقیه نیستن. آقا همایون هنوز نیومده. گمونم رفته فشم پیش رفقاش. – باشه. برو به حمومت برس. در حالیکه به سمت ساختمان میرفت هوتن را کنار الفی آن سمت باغ دید. از پلهها بالا رفت و توی اتاق نشیمن پا گذاشت. آذین داشت کتاب میخواند.
آذین با شنیدن صدای سلامش سر بلند کرد و عینکش را برداشت و کتاب را بست و روی میز گذاشت. – سلام الیاس. اومدی؟ – بله. هوتن رو برده بودم یه کم حال و هواش عوض بشه. – از من چیزی نگفت؟ الیاس یاد حرف هوتن افتاد: “من مادر ندارم.” حق هم داشت. یه کلام نپرسید حالش چطور است؟ آن پدر بیخاصیتش هم یک زنگ خشک و خالی به تلفن هوتن نزد بپرسد پسرم چرا چنانی. لب زد: -نه چیزی نگفت. – ازش بپرس الیاس. واقعا برام سواله. به تو نگه پس به کی بگه؟- نمیگه. با من کار داشتین…