دانلود رمان اگه گفتی من کیم از خیرندیده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهار راد ۲۱ساله لیسانه معماری بر حسب عمل انجام شده مجبور به ازدواج زوری (البته زوریه زوری هم نه) با نوه ی دوست پدر بزرگش می شه اما چون پسره پول داره تصمیم کبری می گیره که اول خوب پسره (پرهام) بچاپه و بعد…
خلاصه رمان اگه گفتی من کیم
باهم تو پارک در حال قدم زدن بودیم… سامان-بهار این ۱هفته بگذره باید کارمونو شروع کنیم… آماده ای؟ -آره… فکر می کنی چقدر کارت طول بکشه؟ سامان-اگه بگم بستگی به تو داره باور می کنی؟ -به من؟! مگه باید چی کار کنم؟ سامان-یه نقشه هایی تو سرمه… بزار همه چیو سرو سامون بدم، بهت می گم… -چقدر گشنمه… چقدر خسیسی بابا بیا بریم یه ساندیسی، بستنی… چیزی بده ما بریزیم تو این شکم انقدر قاروقور نکنه… سامان-ماشالا… ماشالا… بچم اصلا خوراک نداره… +قیافه مظلومی به خودم گرفتم… -اِ تو هم فهمیدی؟ باید یه دکتر تغذیه برم…
اینجوری نمیشه…. -دستشو انداخت دور گردنم… لپمو کشید… سامان-خوشم میاد از رو نمیری… بچه پررو. -باز تو پسر خاله شدی؟ آخه من لپ دارم که هی می کشیش؟ سامان-آخه خیلی باحاله… -همه این کارارو میکنی که بستنی ندی؟ سامان: تابلو شد؟ -بدبخته گدا… سامان: یه جا هست بستنی های خیلی خوشمزه ای داره اما محلش جای جالبی نیست… -مگه چجوریه؟ سامان-یه محله قدیمیه… آدمای درست و حسابی نداره… همه گنده لاتن… -عیب نداره… بیا بریم خوش میگذره. سامان: باید با ماشین بریم… -باشه زنگ بزن به سارا بگو ماشینو بیاره ۳
تایی باهم میریم. +به سارا زنگ زد… ۴۰ مین بعد سارا اومد… با هم رفتیم به همون آدرسی که سامان داد… -وا اینجا دیگه کدوم جهنم دره ایه… پایین شهر ما در برابر اینجا لاس وگاسه… باهم رفتیم نمیشه گفت کافی شاپ چون به همه چی میخورد الا… انگار خونهی ارواحه… یه پیشخوان و سالن بزرگ… سقف خیلی بلند و میز صندلی مال عهد دقیانوس… یه پنکه سقفی بزرگ هم وصل بود. پله های چوبی که میرفت طبقه ی بالا… آدماشم تیریپ درست و حسابی نداشتن…. یه جورایی، خط خطی و خلاف… سارا: جا قحط بود مارو آوردی اینجا؟