اون پسر، از اول، انقدر ثروتمند وموفق نبود.آریک کریستوس، پسری بود که هوای من رو داشت و مواظبم بود، منو می خواست، و شاید عاشقم هم بود. اون یه پسرِ جذاب و یه دنده ای بود. اما من اون رو براحتی و به خاطر ترسم، از دست دادم.
خلاصه رمان سرمایه دار
“بیشتر از دو هفته اس. تصمیم داشتم زودتر بهت بگم، اما وقتی دیدم که تو، این ایده که من برات غیرقابل دسترسم رو دوست داری و اینطوری وقتی کنار منی احساس امنیت بیشتری داری و باور میکنی که تو رو برای چیز دگ نمیخوام، منصرف شدم” . شوکه میشم و با اولین حرفش از کوره در میرم: “دو هفته! میدونی من تو این دو هفته چقدر اذیت شدم و چقدر” … می خنده و دستم رو لمس میکنه، با این لمسش حس مور مور شدن تمام بدنم رو میگیره “خیلی فکر می کنی، اما به اندازه فکرت عمل نمیکنی”.
“تو، هم خیلی زود دست به کار میشی و خیلی کم، به عاقبت کار فکر می کنی” .”از چی می ترسی؟” “از تو، از چیزایی که در موردش فکر میکردم و غلط از آب در اومد”. “لازم نیست ازم بترسی، اما دلم میخواد باز از این اشتباها بکنی و بذاری من داشته باشمت، اگه ما تصمیم گرفتیم با هم باشیم، پس اجازه بده که من تو رو برای خودم داشته باشم”. “کریستوس”. “هیچوقت زنی مثل تورو ندیدم که حسی شبیه به چیزی که تو، باعثش میشی بهم بده و بخوام برای داشتنش تالش کنم. تو منو گیج می کنی…