دانلود رمان من ماندم و ماه از بانوی قصه ها با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حکایت دختری که درگیر عشقی پاک و پر نیاز میشه ولی به دلیل موقعیت خانوادگی اش ، نمی تونه حسش رو نشون بده تا اینکه امیرعلی …
خلاصه رمان من ماندم و ماه
با دیدن جای خالی او بر سه پله ی آن سوی پیاده رو که به آموزشگاه خیاطی ختم میشد، ناامیدی برای دیدار دوباره یار سر تا پایم را فرا گرفت و حالا دیگر قدم هایم هم آرام و با اکراه شده بود؛ در یک قدمی مغازه تعمیرات موبایل باران، مکث کوتاهی کرده و چادرم را روی سر مرتب می کنم. دم عمیقی گرفته و وارد می شوم؛ مغازه کوچک اما مناسبی که با حضور مرد محبوبم از هزاران مغازه بزرگ و مجهز در بهترین پاساژ شهر هم خواستنی تر میشد. نگاهم از همان بدو ورود به دنبال اوست.
که یک نگاه از چشمانش کافی بود تا جانم را برایش فدا کنم. سکوت سنگین و نحس نبودن امیرعلی، بار دیگر توان تمام اعضای بدنم را می گیرد. با صدایی که هربار انرژی خاصی در آن موج می زد به خود آمدم، _حاج خانم امری باشه؟ و با تکان کوچکی که به خود دارم، نگاهم گره خورد در یک جفت چشم عسلی . محمدطاها, برادر کوچکتر امیرعلی! وای که قلبم چه فشاری را تحمل می کرد با دیدن این همه شباهت او به برادر بزرگترش… لعنتی، پس خودش کجا بود که مجبور نباشم به چهره همزادش نگاه کنم.
و بر قلب عاشق و بی قرارم کوه درد ریزش کند ؟! تازه به یاد می آورم که باید دمی را که پیش از ورود به مغازه در گلو خفه کرده بودم، رها کنم: _ سلام! طبق معمول نیشش باز می شود و دندان های سفید و مرتب اش را به رخ می کشد: _علیک سلام , باز چه بلایی سر این گوشی بدبخت آوردی دختر خوب؟ لب می گزم و سر به زیر انداخته و به گوشی در دستم نگاهی می اندازم؛ بهانه خوبی بود برای پاگذاشتن به این مغازه لعنتی، اما اکثر مواقع مخاطب خاصم نبود و باید بالاجبار با برادر شاد و الکی خوشش…