دانلود رمان روزهای نیمه ابری از الف_صاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
وصال دختری پرستار که به همراه برادر و مادربزرگش زندگی میکند. برادرش با دختری پولدار فرار میکند و هیچ کس نمی داند علت فرارشان چه بوده. این دختر فراری برادری خشن و غیرتی با مادری مریض دارد. پولاد، وصال را اذیت می کند و باور ندارد که وصال چیزی از فرار نمی داند. تا جایی که وصال مجبور می شود همراه مادربزرگش فرار کند و در یک عمارت از زنی مریض پرستاری کند. غافل از اینکه خودش، خودش را به دام انداخته و عمارت، خانه ی پولادخان است…
خلاصه رمان روزهای نیمه ابری
چادر مشکیش را با واسواس تا میزند و درون کمد فلزی قرار می دهد. گوشی ساده اش را از جیب روپوشش بیرون می کشد و پس از چک کردن روی چادر می گذارد. حرکات آهسته اش ندای به ستوه آمده را کلافه می کند. در کمد را محکم میبنند و دستش را روی آن فشار می دهد تا مبادا بازهم نخواهد ساعت ها خود را با یک چادر و گوشی سرگرم کند. اخم های درهم شده ی ندا و حالت مواخذه گرش او را از موضعه اش دور نمی کند. – معلومه چه مرگته تو ؟ داری از بین میری دختر ! بگو ببینم چته آخه هی من مراعات میکنم و هیچی نمیگم
میگم بذار خودش سر فرصت بهم میگه ولی نوچ، تو اصلا من رو داخل آدم حساب نمیکنی… حرف های ندا تمام آرامشی را که به سختی جمع کرده بود را از او می گیرد. یک کلمه ی دیگر کافیست تا تمام نیرویی که برای سرپا بودن ذخیره کرده بر باد رود . بغض گلویش چون صد آهنی راه نفسشش را میبندد. دوست دارد کسی را محکم در بغل بگیرد و تمام عقده های گیر کرده در وجودش را بیرون بریزد. ولی میداند الان وقتش نیست، وقت جا زدن و شانه خالی کردن نیست باید این روزها قوی بودنش را به رخ روزگار بکشد؛ هرچند که سخت باشد…
آرام بر روی صندلی مینشیند. شاید به خیالش این نشستن بتواند او را از سقوط ناگهانیش نجات دهد. ندا در حالی که شانه هایش را ماساژ می دهد، موضوع را از سر میگیرد. -آخه دختر کی از این اخلاقای گندت دست برمیداری؟ آخرش سکته میکنی میوفتی رو دستمون. ماساژش که خشن می شود می داند دارد تمام حرصش را با این کار به او منتقل می کند. د آخه یه کلام بگو دردت چیه؟ سرش را میان دست هایش میگیرد. چه باید بگوید؟ از کدام بدبختیش حرف بزند؟ دردهایش که یکی و دوتا نیست. از صاحبخانه ای که آسایششان را قطع کرده یا …