دانلود رمان یاسمین از مرتضی مودب پور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره پسر دانشجویی به اسم بهزاده که عاشق دختری به اسم فرنوش می شود که پسر خاله اش خواستگار اوست، اما…
خلاصه رمان یاسمین
صبر کردم تا کاوه سوار ماشین شد و با بی میلی رفت و من هم از کوچه ای«که خونه فرنوش بود رد شدم و شروع به قدم زدن تو یه خیابون که دو طرفش پر از چنار بود، کردم. برف روی شاخه درخت ها نشسته بود و منظره قشنگی رو درست کرده بود. همه جا ساکت بود و بندرت ماشینی از اونجا رد می شد. هوا تاریک شده بود و با وجود چراغ های خیابون، همه جا نیمه تاریک بود . داشتم به فرنوش فکر می کردم. به خونه شون، به خودش، به ماشینی که سوار می شد، به لباس هائی که می پوشید، به عطر خوش بویی که استفاد ه می کرد. فکر کنم خونه شون دو هزار متر بود. ماشینش ده دوازده میلیون قیمتش بود.
کفشی که پاش می کرد سی چهل هزار تومن می شد هر چی به این چیزها فکر می کردم، فرنوش از من دورتر می شد . ده دقیقه ای که گذشت دیگه حتی نتونستم چهره شو در ذهنم مجسم کنم . شاید اینطوری بهتر بود. خودم هم راضی تر بودم . من و اون به هیچ تر تیبی با هم جور نبودیم . از افکار خودم خنده م گرفت . نه به دار بود ونه به بار . اصلاً چیزی اتفاق نیافتاده بو که من این فکر رو بکنم . تا قبل از امروز که با هم بصورت رسمی آشنا شدیم و تا قبل از حرفهای کاوه، اصلاً در این مورد اینطوری جدی فکر نکرده بودم. در دل دوستش داشتم اما اینکه خودم رو با اون کنار هم بذارم، اصلاً. همش بخاطر تلقین
این کاوه بود که این فکرها رو کردم . اصلاً یه آدرس پرسیدن که دلیل چیزی نمی شه . تازه از کجا معلوم که دختره دوست مادرِ کاوه آدرس من رو برای فرنوش خواسته باشه؟ اگه هر کدوم از م ا تو دنیای خودمون باشیم بهتره. من با دنیای خودم و تخم مرغ و اتاقِ شش متری و پیاده گز کردن،فرنوش تو دنیای خودش و استیک و خونه ویلایی و ماشین آخرین مدل. باز مثل ظهری، یه خوشحالی ته دلم حس کردم . انگار آزاد شدم . یا حداقل اینکه اینطوری فکر می کردم . یه عمر با این چیزها دلم رو خوش کرده بودم . بیشتر از این هم از دستم بر نمی اومد. متوجه پیرمردی شدم که یه نونِ سنگک زیر بغلش بود و یه عصا دستش…