دانلود رمان بازی های روزگار از دینا عمر و ناشناس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا می مانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال دلت را هم نورانی میکند. داستان دختری که برای رسیدن به اهدافش تالش های زیادی میکند با هر مشکلات جنگیده به طرف آرزوهای خود روان میشود ولی نه تنها خانواده اش که حتی چانس هم برای رسیدن به اهدافش باهاش یار نمیباشه…
خلاصه رمان بازی های روزگار
گپ خلاص است، حالی هر چی بگویی فایده نداره بسته کو دهن ته. آرزو: به دلم گفتم چی وقت و ده کدام کارم اجازه گپ زدن بر مه دادی پدر که حالی میگی بسته کو دهن ته همی یک دو کلمه که بخاطر دفاع کدن از خود میزنم باز هم مانع شده قهر میشین. امیر: آرزو مه هم مثل تو همیالی خبر شدم میفهمم یک دفه ای شنیدی متعجب شدی مگم حالی کاری است که شده یعنی ای تصمیم ره از سابق گرفته بودن حالی که شده راضی شو چون راه برگشت نداری ده قوم ما وقتی یک گپ زده شد.
کسی پس از گپ خود نمیگرده آرزو: نی نمیشه مه هر چیز بگویم اینا سر گپ خود استاد. استن و به گپ مه اصلاً اهمیت نمیون مگر دگه وقتا به گپ مه اهمیت میدادن که حالی بتن؟؟؟؟؟طرف کاکایم دیدم که به گپ های دیگرا گوش داشت که گفتم کاکا جان تو یک چیزی بگو هیچ کس به گپ مه گوش نمیته حداقل تو گوش کو و ایناره بفهمان عذر میکنم کاکا لطفاً ای گپ هاره با گریه به کاکایم گفته و با حالت ناتوان طرفش سیل داشتم که گفت هاشم: بچیم جان کاکا از چی ناراحت استی؟
الطاف به دلت نیست؟؟؟اگر از لحاظ قد و قواره میگی که کمی نداره اگر از لحاظ تحصیل میگی که ماشاالله پهنتون ره هم خوانده وظیفه هم داره اگر از لحاظ اخلاق میگی مه زمانت میکنم پس دگه بخاطر چی گریه داری؟؟ بعد ازی تو دگه نامزاد الطاف گفته میشی چون مردا ره قول است وقتی که پدرت به شریف قول داده حالی دگه راه برگشت نداره مگم نمیفهمی که ده قوم ما کسی از گپ خود نمیگرده باز شکر که الطاف هم راضی است. اگر الطاف هم راضی نمیبود یک کاری او وقت پیوند ره فسخ میکدیم میفهمم.