دانلود رمان یک شهر خالی از من از نصیبه رمضانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترلان دختر شاد که به واسطه بلد بودن دارویی گیاهی، میتونه هر سوختگی شدیدی رو درمان کنه. این کار رو توی دانشگاه انجام میده و… بعد اتمام درسش، به شهر خودش برمیگرده، مردی دنبالش میاد و از ترلان میخواد تا زخمهاش رو درمان کنه و روزبه مدتی رو همخونه ترلان بشه و..
خلاصه رمان یک شهر خالی از من
به محض باز کردن دستگیره و پا گذاشتن در اتاق پر نور و بزرگ، سرهای سه مرد نشسته سمتم چرخید. البته نچرخید! بلکه یکی چرتش پاره شد و سرش را از روی دست ستون کرده اش به کاناپه، بلند کرد. پیرمرد دیگری که قدش کوتاه بود، نوک بینی اش را به آرامی خاراند و من را با چشمان ریز و پلک های افتاده نگاه کرد… با همان چشمان ریز و مثل ذره بین،حواسش به من و حتی پلک زدن هایم هم بود. پیرمرد سوم و قد بلند و جدی که شهرزاد می گفت داداش بزرگ این چهار برادر،
و همانی که دراز کشیده در روی تخت بود، هست. او هم عینکش را از بند آویزانش بلند کرد و به چشمش زد. سرش را بیشتر به سمتم چرخاند و لب های مچاله اش را تکان داد. شهرزاد در مورد این برادر هم می گفت سکته دومی که رد کرد، از همان موقع عصب لب هایش هم فلج شده است. با انگشت های کشیده و پوست تیره اش، عینک صفحه درشت را روی چشمش تنظیم کرد و با دقت به من ایستاده کنار در، نگاه کرد و گفت: _بیا بازش کن! داداش دستش رو تکون داد!
برادری هم که چرتش را صدای دستگیره ی من پاره کرده بود اضافه کرد: _دو بارم آه کشید و ناله ی ریزی هم پشت بندش اومد! لبخندی نه چندان مشتاق به حضورم در اینجا، تحویل چشم های ریز پیرمرد بیدار شده از خواب دادم و رو به برادر بزرگتر، گفتم: _باید فردا صبح بازش کنم!. گوشش نمی شنید و با لرزش دستی که داشت، همزمان گوشی کنار گوش هایش را روشن کرد و دوباره با تاکید خواست کارم را انجام بدهم. از سماجت برادرهای این مصدوم، لب بهم فشردم تا حرفی نامربوط نگویم….