دانلود رمان عشق دوم از ناشناس بی احساس با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیوشا دختری ۱۵ ساله است که خواهر زاده ۴ ساله اش رو میدزدن و در ازای ازادی اون نیوشا رو می خوان. بالاجبار خودش رو تسلیم می کنه و اون ها چشماش و دستا و پاهاش و دهنش رو می بندن در حالی که برهنه است. نیوشا روزها دست های گرم مردی رو احساس می کنه تا اینکه اونو آزاد می کنن اما میگن ۵ سال بعد دقیقا روز تولدش دوباره اون رو خواهند دزدید… اینبار برای همیشه…
خلاصه رمان عشق دوم
باکمک مامان روی مبل نشستم. به عرفان که تموم این مدت با اخم های غلیظی بود نگاه کردم. مامان: جناب سروان…بفرمایید بشینید. انگار اونم منتظر تعارف بود که سریع نشست روی مبل. عرفان با اخم نشست و نیما و بابا هم نشستن و مامان رفت اشبزخانه. بابا رو به سروان حسینی گفت: -جناب سروان.. واقعا ازتون ممنونم… نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم… شما جون دخترم رو نجات دادین. حسینی با لبخند مغروری گفت: -وظیفه است کاری نکردم. مطمئن باشین اونارو هم دستگیر می کنم.
بابا لبخندی زد گفت: -انشالله. حسینی نگاهی به من انداخت که پشت چشمی براش نازک کردم و روم رو برگردوندم. مرتیکه مغرور بی شعور… به من میگه بچه. نیما بعد از مدتی گفت: -لازم هست بنظرتون بادیگارد دیگه ای هم بگیریم…؟ سریع به عرفان نگاه کردم که تو جاش جا به جا شد و گفت: -من بابت این اتفاق متاسفم ولی مطمئن باشین من حواسم هست و دیگه نمی ذارم همچین اتفاقی بیوفته. حسینی پوزخندی زد و گفت: -نه نیازی نیست… بعدم نگاهی به عرفان انداخت که بیشتر جنبه تمسخر داشت.
و گفت: -اقای حاتمی می تونن مراقبت کنن. فقط این که دیگه نباید بدون اطلاع من از خونه و این مجموعه بیرون برن. بابا سریع گفت: -باشه حتما. با حرص به حسینی نگاه کردم. رسما داشت عرفان رو جلوی بابا و نیما تخریب می کرد. اینقدر از این حرکتش بدم اومد که می خواستم با گلدون پایه بلند مورد علاقه مامان که کنار دستم بود بکوبم تو صورتش تا از ریخت و قیافه بیوفته. مامان که با سینی چایی اومد از عملی کردن فکرم منصرف شدم. به عرفان نگاه کردم که با اخم به زمین خیره شده بود و تو فکر بود…