دانلود رمان دختر نسبتا بد از ناشناس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهار که پدرش فوت شده و خانواده اش از لحاظ مالی تو شرایط بدی هستند، بعداز اینکه رشته پرستاری دانشگاه تهران قبول میشه به اصرار مادرش بجای کارکردن میاد تهران. چون دیر اقدام کرده بود خوابگاه گیرش نمیاد و مادرش بهش میگه چون تو شرایط خوبی نیستن بهتره بره خونه ی دختر خاله اش. دختر خاله ی بهار یه دندان پزشک پولدار که بعداز فوت شوهرش با برادر شوهرش مهرداد که هفت هشت سال از خودش کوچیکتره و یه مرد خوشتیپ و جذاب و مایه داره ازدواج کرده و زندگی خوبی نداره چون مدام با مهرداد درحال جنگ و دعواست…
خلاصه رمان دختر نسبتا بد
اگه زودتر نمی جنبیدم همونجا رو همون سرامیک های سفید بالا می اوردم… راست دستشو گرفتمو دویدم سمت سرویس بهداشتی… درشو وا کردم و رفتم داخل… تا سرمو بالای روشویی خم کردم دل دل زدم و اون غذای کوفتی ای که صرفا جهت نق نزدن مامان کوفت کرده بودم اومد بالا… شیر آب رو باز کردمو گریه کردم… به صدای شرشرش جهت بالا نرفتن صدام احتیاج داشتم… آخه آدمیزاد اینقدر بدبخت؟؟ اینقدر ذلیل!! اینقدر سست عنصر…؟؟ دیگه خسته شده بودم… از خودم…
از اینکه باید تو عروسی کسی باشم که بند بند وجودم عاشقشه اما… اما مال یکی دیگه شده… سهم یکی دیگه شده… مرد یکی دیگه شده… دلم به حالت خود لامصبم سوخت!! دهنمو آب کشیدم… کاش میشد چند مشت آب هم به صورتم بپاشم ولی اونوقت رنگ پریدگی صورتم بیشتر از همیشه تو چشم میومد و حکایتم میشد همون حکایت رنگ رخساره و سر درون! تا حال شده دلتون نخواد تصویر خودتونو تو آینه ببینین صرفا به این دلیل که می دونین چقدر ریختتون مایوس کنندس!؟؟
من دقیقا همین حس و حال رو داشتم واسه همین از دیدن اون رخ رنگ پریده واهمه داشتم… من حالم بد بود… حالم ناجور بد بود… یه عمر قایمکی دوستش داشتم… یه عمر همه کار کردم که بفهمه دوستش دارم اما اون عینهو آبجی کوچیکش نگام می کرد… آقا ما اگه نخوایم آبجی کوچیکه پسرعمومون باشیم باید کی رو ببینیم!؟؟ بسوزه این بخت! واسه همه می گفتن عقد دخترعمو پسرعمو رو تو آسمون بستن به ما که رسید شدیم یه چیزی تو مایه های آبجی! پشتمو به کاشی ها تکیه دادمو….