دانلود رمان شبیه یک مرداب از ساحل زندی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بی شک، همه با جمله برای بهترین برنامه ریزی کن و برای بدترین آماده باش آشنایی دارن. تارا گریفین، دختر نوزده سال اهل کارولینا، با کلی رویاهای دور و دراز و یه عشق تموم نشده و دنیایی از مشکلات مالی که سر راهشه، تصمیم میگیره برای ادامه تحصیلاتش به کانادا بره اما هیچوقت اوضاع طوری پیش نمیره که برنامه ریزی کرده بود…
خلاصه رمان شبیه یک مرداب
یکی دو هفته ای بدون ماجرای چشم گیری و در ارامش کامل سپری شد. طی اون چند روز چندباری جیسن رو دیدم و این بار رفتارش عادی تر از دفعه های قبل بود. تقریبا مثل جیسنی که قبلا میشناختم و باعث میشد کمی اعتماد از دست رفته ام بیشتر جلب شه و اون ماجرا رو کاملا به دست فراموشی بسپرم. با اتفاق ناگهانی ای که افتاد همه چیز یهویی دست به دست هم داد تا اوضاع اروم دیگه اروم نمونه. حدود ساعتای ۱۱ شب بود که صدای چرخیدن کلید توی قفل در واحدی که
توش زندگی می کردم باعث شد پاپ کورن توی دستم رو زمین بذارم و از پای لپ تاپی که بیشتر با هاش فیلمای فرانسوی میدیدم، پاشم و از اتاقم بیرون بیام. واسه ثانیه ای فکر کردم جیسن اما جیسن کلید اپارتمان منو نداشت یا اگرم داشت هیچوقت همدیگه رو سر زده نمی دیدم و قبلش حتما هماهنگ می کردیم در واقع فکر کنم جیسن هیچوقت اینجا نیومده. با ناباوری به رییس که با چمدونی توی دستش تو چارچوب در وایستاده بود نگاه کردم و اروم از خودم یا شایدم از اون
پرسیدم: رئیس؟! در رو بست و تو اومد و بیخیال جواب داد: کم کم داری تفاوتا رو تشخیص میدی، نه؟ _پس درست گفتم؟! اون جیکوب بود؟ اما اینجا چیکار می کرد؟ این وقت شب تو خونه ی من؟ چمدون رو گوشه ی اتاق گذاشت و کلید برق رو زد. حالا دیگه کل اتاق روشن شده بود. متعجب پرسیدم: اینجا چیکار میکنی؟ -کجاچیکار میکنم؟ اینجا خونمه. -اما الان خونه منه. حداقل تا یک سال دیگه. نیم نگاهی به سمتم انداخت و بعد روی مبل وسط اتاق نشست و حتی جوابمو هم نداد….