دانلود رمان پیدای پنهان از فاطمه مادحی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه دختر که بعد از فوت پدرش با پسرعموش که هم خونشون و مثل برادرش بوده باید زندگی کنه اما اون اول همه اموال رو بالا می کشه و بعدم ادعا می کنه که عاشقشه و می خواد بهش دست درازی کنه اما شبانه از اون شهر میره یه خونه که روح داره و اون روح یه فرد زنده س که جسمش رو گم کرده و …
خلاصه رمان پیدای پنهان
وقتی نفس گفت باهاش برم مهمونی تصورم این بود یه دورهمیه دانشجویی باشه ولی فضا اینجا هیچ ربطی به یه جمع دانشجویی نداشت! قبل از اینکه نفس رو سوال پیچ کنم تا توضیح بده با شیرین زبونی هاش کلا حواسم رو پرت کرد و وقتی یادم افتاد که تو سالن نشسته بودیم . شایان که از عصر به بعد خیلی عصبانی بود و هنوزم نفهمیده بودم چرا اینجوریه در حالی که الان باید به خاطر قبول کردن من خوش حال میبود ولی نبود و مرتب نفس رو سوال پیچ می کرد.
حواسم با لرزش موبایلم پرت شد. نفهمیدم چقدر گذشت که با صدای احوال پرسی نفس متوجه شدم دوستش بالاخره اومده، بلند شدم ولی قبل دیدن دوست نفس نگاهم به صحنه مقابلم دوخته شد… نفس تو سینم حبس شد و چند باری پلک زدم تا از حقیقت داشتن چیزی که می دیدم مطمعن بشم! من مطمعنم چشم هام اشتباه می دید و اونی که با دلبری تمام دست تو دست فرزین قهقه می زد هستی من نبود! اصلا مگه هستی مال من بود؟! قلبم به طور وحشیانه ای می کوبید و دست هام
مشت شده بودن و میل عجیبی به نشستن پای چشمای فرزین داشتن. ولی من مصرانه جلو خودم رو می گرفتم، اصلا مگه خودم نگفته بودم همه چیز تمومه پس چرا دلم می خواست می تونستم فرزین رو خفه کنم؟ چرا دوست داشتم برم اون لبایی که با دلبری تمام می خندید رو جوری ببوسم که همه بفهمن این دختر صاحب داره و نگاش نکن! چرا حس میک نم نفسم سخت بالا میاد؟ چرا چشمام تار می بینه، یعنی باید باور کنم من! می خوام بخاطر یه دختر گریه کنم؟ نفس صدام می کنه ولی …