دانلود رمان آغوش خالی از زهرا قلنده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
با سر و صداهایی که یهو اومد برگشتم عقب. خودش بود… بالاخره افتخار داد و اومد بیرون. دخترایی که تا الان برای دیدنش صبر کرده بودن هجوم بردن سمت ماشینش و اخمام رفت تو هم! احمقانه بود…. پوزخندی به خودم زدم…. من خودمم واسه همین اینجام دیگه! عکس و امضا گرفتن از اقای شمس. بعد نیم ساعت بلاخره یکم دور ماشینش خلوت شد و اروم رفتم سمتش…
خلاصه رمان آغوش خالی
امروز چهارمین روزی بود که از خونه نزده بودم بیرون مامان دیگه داشت مشکوک میشد و البرزم هر شب میومد جلو خونمون و ازم میخواست برم پیشش، اگه میفهمید این رابطه از اولم دروغ بود چی؟ اون وقت بازم به اصرارش برای دیدنم ادامه میداد؟ دیروز تو تهران بازی داشتن و بازم بردن. بازم برای استقلال سنگ تموم گذاشت و نفرتم ازش بیشتر شد. از دیشبم بچه ها شروع کرده بودن به اصرار دوباره و هی بازی رو یاداوری میکردن برام. حق داشت…. البرز تو زمین فوتبال برای استقلال فقط به بازیکن و کاپیتان نبود. یه منجی بود که تو تمام
طول بازی همه جا بود و کل تیمش رو رهبری می کرد. ولی اخه اگه دوباره برم باهاش اون زن چی میشه؟ اون زندگی؟ لعنت به من اینجوری بین همه چی گیر افتادم. دم غروب بود که لباس تنم کردم و به مامان گفتم میرم پیاده روی. اونم استقبال کرد و از خونه زدم بیرون، واقعا نیاز داشتم به هوایی به کلم بخوره و شاید فکرمم باز بشه! اواخر مرداد ماه بود و هوا کم کم داشت خنک میشد. هوا تاریک شده بود که برگشتم سمت خونه. حالم خیلی بهتر شده بود و سرحال شده بودم. نزدیکای ساختمون بودم که با دیدن ماشین البرز سرجام میخکوب شدم.
از همون فاصله زل زدیم تو چشمای هم، پنج روز بود همو ندیده بودیم و بی معطلی اومد سمتم. بهم که رسید شیشه رو داد پایین: سوارشو مینو. نگاهمو ازش گرفتم: برو البرز…. یکی میبینه. -سوار شو بچه کارت دارم. به اطراف نگاه کردم. کسی حواسش به ما نبود. سوار شدم و پاشو روی گاز فشار داد. هیچی نمیگفت. با سرعت از خونمون دور شد و تو یه کوچه ی خلوت نگه داشت. برگشت سمتم…. سرم پایین بود اما سنگینی نگاهش حس می کردم دستشو اروم گذاشت زیر چونم و وادارم کرد نگاهش کنم. ته ریشش بلند تر شده بود چشماش شیدا تر… نتونست طاقت بیاره و…