دانلود رمان مجنون تو (جلد دوم) از پریناز بشیری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیرهنوزم همون امیره… همونقدر پسری که واژه های مردونگی تو وجودش برای خیلیا تعریف شدس… پسری که توی جلد یک دل داد و سال ها دلدادگی کرد با کسی که زن برادرش بود ولی حقش از این زندگی نبود… حالا سه چهار سال گذشته… زندگی خوب بلده به بازی بگیره آدما رو و ازشون یه بازیگر قهار بسازه…اینبارم امیر نقش اول بازی که سرنوشت سناریوشو نوشته و روزگار بازیگردانشه و امیر فقط قراره بازی کنه و بازیگر باشه. هستی، نازنین، نیاز، امیر، آریا هر کدوم تو مجنون تو رقیب همن بی اینکه میلی به رقابت داشته باشن…
خلاصه رمان مجنون تو
سردرد امونشو بریده بود… اونقدر مهمونی مزخرفی بود که حتی حاظر نشده بود تا آخرش بمونه و زده بود بیرون… از صبح سردرداش شروع شده بود و سر و صدای اونجام شده بود یه کاتالیزگر برای انفجار سرش… برف پاک کن ماشین مدام عقب جلو میشد… حرکت اولش به دومی نرسیده شیشه رو آب می گرفت… زیر لب غر زد: بارونه یا سیله… حواسشو داده بود به خیابون خلوت و گوشش به آهنگ خیلی خیلی آرومی بود که داشت پخش میشد تو فضای ماشین…
از گوشه چشم با یه آن نگاهش رفت پی دختری که شیک کنار خیابون ایستاده بود و چتر قرمز خوشرنگیم دستش بود… پوزخندی نشست رو لبش… از عشوه ای که برای پراید جلوییش اومد و سوار نشد حدس زدن اینکه چیکارس سخت نبود… ازش رد شد ولی از آینه نگاهش بهش بود… واقعا انگل اجتماع که میگن این آدمان که هم به خودشون ظلم میکنن هم به بقیه… چه خوانواده هایی که سر اینا از هم نمی پاشه و زندگی هایی که نابود نمیشه… خودشونم اونقدر حقیر و کوچیکن که توی این بارون که سگ و بزنیم بیرون نمیاد.
وایستاده کنار خیابون و سوار هر ماشینیم نمیشه… توی دلش غرید: _از سگ کمتری… دو متری ازش دور شده بود… شدت بارون انقد زیاد شد که حتی دیدی به دختره هم نداشت… البته اونقدرام مشتاق دیدن این دختر نبود… پفی کشید… امیر آدم بد بودن نبود… توی سرش خیلی چیزا اومدن و رفتن… یاد دخترای دور و ورش افتاد که به راحتی با هر کس و نا کسی نشست و برخواست دارن و کسیم ککش نمیگزه انگار نه انگار… فرق اونا با این دختری که طرفشو از کنار خیابون پیدا میکنه چیه؟…