دانلود رمان معشوق (جلد سوم مجموعه نامزد) از پنلوپه اسکای با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تنها چیزی را که برایم مهم بود از دست دادم.” همسرم” و من تنها خودم مقصر هستم. بنابراین زندگی، غرور و هر چیز دیگر را فدای زنی که دوستش دارم می کنم. خواه او مرا دوست داشته باشد یا نه…
خلاصه رمان معشوق
(سوفیا) احساس سقوط کردم درخت ها و چمنزارها در دور دست رنگ هاشون رو تغییر می دادن. سبز عمیق تابستان به تدریج به رنگ قرمز و زرد دراومده بود روی بالکن نشستم و سعی کردم روی زیبایی ذاتی اطرافم تمرکز کنم اگه به اندازه کافی تمرکز داشته باشم مجبور نبودم به واقعیت زندگی خودم فکر کنم. کاری که هر شب باید می کردم. من توی این اتاق خواب می موندم و غذام رو توی بالکن می خوردم من اجازه نداشتم اینجا رو ترک کنم، پس این اتاق تمام دنیام شده بود وقتی به اطراف شهر نگاه کردم، گاهی تصور می کردم که اون و افرادش رو
میبینم که به طرف من میان، با ماشین های مسلح و با اسلحه اما بعد پلک زدم و متوجه شدم که این یک توهمه هر شب که می گذشت و ذهنم آشفته میشد، گزینه ای که مددوکس بهم پیشنهاد داده بود رو بررسی کردم. تنها کاری که باید می کردم این بود که ماشه رو بکشم. اگه کسی بهم اهمیت نمیداد احتمالا این کار رو می کردم اما هادس اگه من میمردم هرگز التیام نمییافت. مادرم تنها بود و مددوکس هم برنده میشد مجبور بودم مدت زیادی زنده بمونم تا نجات پیدا کنم. باید ایمان داشته باشم که هادس میاد نمی تونستم تسلیم بشم. نه وقتی که هرگز هادس به
خاطر من تسلیم نمیشد پس همه چیز رو از ذهنم بیرون کردم و وانمود کردم که این اتفاق نمیوفته. من روانشناس خودم شدم و خودم رو آموزش دادم تا اون وحشت رو که در حال وقوع بود رو سرکوب کنم. اگه همه چیز رو به تکه ها کوچیک تقسیم می کردم می تونستم وانمود کنم که اصلا وجود نداره صدای پایی از پشت سرم شنیدم، سنگینی اونا رو شناختم. این صدا معمولا در طول میومدن، اما حالا اواسط روز بود. مددوکس در صندلی کنارم نشست زانوهاش از هم باز شد در حالی که لم داد حومه شهر رو به روش رو بررسی کرد انگار که بیشتر از اینکه…