دانلود رمان رگا از شبنم_ا_ی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ترانه دختری که توی هفت سالگی بخاطر بی آبرویی و دست درازی پدرش به یه دختر بچه؛ شبانه بامادرش از شهرشون فرار میکنن… سال ها ترانه و مادرش به صورت ناشناس و با سختی زندگیشون میگذرونن. تا اینکه ناگهان سرو کلهی یک مزاحم پیدا میشه، کسی که باعث میشه سه مرد به طور عجیبی وارد زندگیش بشن و درگیر یه جدال عشقی بین دو برادر میشه که به بهانه انتقام…
خلاصه رمان رگا
صاف نشستم، نگاهی به اطراف انداختم و از جام بلند شدم، گلوم خشک شده بود. از اتاقم اومدم بیرون. نگاهم کشیده شد به مامان که طبق معمول کنار به کنار بخاری خوابیده بود. از جعبه ی دستمال کاغذی روی میز چندتا بیرون کشیدم و رفتم سمت مامان. کنارش زانو زدم و صورت خیس از اشکشو پاک کردم. اشکایی که توی بیداری اجازه جاری شدن بهشون نمیده و توی خواب گونشو خیس میکنن، امشب خیلی دلش پر بوده! تا گردنش خیس شده بود. آه محکمی کشیدم و به مامان خیره شدم،جز استخوان
چیز دیگه ای ازش نمونده، شاید فقط به خاطر من سرپا مونده، به قول خودش امید آخرش. از جا بلند شدم ولی همچنان خیره بودم به چهره ی مامان، از اون زیبایی بی همتاش چیزی پیدا نبود، اون چشمای کشیده حالا جمع شده بود و اطرافش کاملا چروک بود. پاهاشو توی بغلش جمع کرده بود و دستاشو بغل کرده بود، درست مثل دختربچه های بی پناه! بی پناه؟! واقعا پناه ما کیه توی این دنیا؟! به کی تکیه داریم؟! امیدمون به کیه؟! خدا؟! پوزخند تلخی زدم و نگاه از چهره ی مامان گرفتم و رفتم سمت آشپزخونه.
لیوانمو از آب سرد یخچال پر کردم و سر کشیدم، دو لیوان، عطش داشتم. شیرآبو باز کردم، دستمو خیس کردم و اطراف گردنمو خیس کردم. از موهام بدم میومد، تا روی شونم بلند شده بود و اعصابمو خرد میکرد، باید فردا کوتاهشون کنم. به سمت اتاقم رفتم، چراغ هشدار گوشیم روشن شده بود، تند به سمتش رفتم و گوشی رو چنگ زدم. با تمام عصبانیتم از ته دل دعا می کردم خودش باشه، بی خواب شده باشه و الان منو بخواد. قفل گوشیمو باز کردم، پیام از شیما همکلاسیم! بدون باز کردن پیامش مشخص بود….