دانلود رمان گرمتر بتاب از helma.M با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لذت دنیا…داشتن کسی ست که دوست داشتن را بلد است. به همین سادگی…! این روزها گفتن دوستت دارم! انقدر ساده است که می شود انرا از هر رهگذری شنید! اما فهمش…یکی از سخت ترین کارهای دنیاست سخت است اما زیبا! زیباست برای اطمینان خاطر یک عمر زندگی تا بفهمی و بفهمانی… هر دوره گردی لیلی نیست… هر رهگذری مجنون… و تو شریک زندگی هر کسی نخواهی شد! تا بفهمی و بفهمانی… اگر کسی امد و هم نشینت شد در چشمانش باید رد اسمان رد خدا باشد و باید برایش از من گذشت تا به ما رسید…
خلاصه رمان گرمتر بتاب
اون جماعت به وسط های کوچه که می رسندبه یکباره به سوی اسمون پرواز می کنند و وارد یک نور می شن ،به خودم میام همشون رفتن و من وسط کوچه تاریک تنها موندم ،از خواب بیدار می شم ،تند تند صلوات می فرستم ،خدایا خواب ام خیر باشه ،اللهم صل علی محمد و ال محمد،یاد مامان گلاب میفتم ،به طرفش می دوم :مامان گلاب ،مامان گلاب خواب بد دیدم ،خیلی ترسیدم ،من رو بغل کن. مامان گلاب با روسری و چادر نمازش خوابیده :مامان گلاب چرا با این لباس هات خوابیدی ؟
چرا تنت اینقدر سرده ،سرما می خوری ها. مامان گلاب در حالی که لبخند قشنگی روی لبهاش به خواب رفته ،خدایا باید ببرمش بیمارستان شاید سکته کرده ،ساعت رو نگاه می کنم ،شش صبحِ،زود لباس های بیرون ام رو می پوشم و می رم در خونه یکی از همسایه ها رو می زنم شوهرش ماشین داره می تونه کمکم کنه :شوکت خانم ،میشه در رو باز کنید. -:تویی خورشید جان ،اول صبحی خیر باشه. :سلام شوکت خانم ،تو رو خدا کمکم کنید فکر کنم مامان گلاب سکته کرده اصلا تکون نمی خوره باید ببریمش بیمارستان.
-:یا باب الحوائج ،اومدم . همراه شوکت خانم به خونه میام ،تا مامان گلاب رو می بینه از خونه خارج میشه و با زن ها و مردهای همسایه ها برمیگرده،یاد خواب ام میفتم ،چند دقیقه بعد امبولانس میاد ،این که امبولانس نعش کش،چادر شوکت خانم رو می کشم:تو رو خدا شوکت خانم نگذار ببرنش اون خوابه الان بیدار میشه می ترسه. همسایه ها من رو نگه می دارند،مامان گلاب ام رو تو امبولانس می گذارند و می برند من وسط کوچه تاریک تنها وایستادم .می دونم اینها همش خواب خدایا چرابیدار نمیشم…