دانلود رمان اویل و ماه از زینب رستمی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همه چیز از یک شوک بزرگ شروع میشود… و نقابی که برای کنار زدنش، نیاز به قربانیست. «آریانا جاوید»، دختر یکی از سرشناسترین خانوادههای اصفهان است که تنها دو روز بعداز عروسی مجبور میشود همسر و خانهاش را ترک کند و بیخبر، به مکان نامشخصی برود. آریانا دنبال حقیقت است؛ حتی به قیمت از دست رفتن آبرو! دنبال آشکار کردن رازیست که میگویند اگر برملا شود، قیامت به پا خواهد شد…
خلاصه رمان اویل و ماه
دومین جلسهی دادگاه رسیده بود. در معیت یک پلیس زن و یک سرباز، بهسوی سالن دادگاه میرفتم. از دور پدر را کنار وکیلم دیدم. بردیا با سری پایین و چهرهای بهشدت درهم، کنار دیوار ایستاده بود و عمو امیرعلی زیر گوشش چیزهایی میگفت. احتمالا داشت دلداریاش میداد. اهورا به پیشانیاش دست میکشید و اخم کرده بود. شانههای خاله هدیه میلرزید. بیصدا برایم گریه میکرد. باز هم صدای کشیده شدن دمپاییها در هیاهوی محیط به گوشم میرسید.
جلو میرفتم و ضربان قلبم کمکم از ریتم میافتاد. دستان دستبند زدهام را بالا آوردم و وقتی چادر را جلو کشیدم، لبخند تلخی روی لبم بود. دیگر مثل روزهای اول به دست و پایم نمیپیچید و پوشیدنش را یاد گرفته بودم. تا چشمِ مادر امیر سام به من افتاد به سمتم حملهور شد و جیغ زد: – قاااتل! قااتل! مگه پسرم چیکارت کرده بود؟ دخترهی پاپتی پارهی تنمو چی کار کردی؟ لب گزیدم. دل و روحم از درد بهم میپیچید. پدرِ امیر سام و برادرش زن را عقب کشیدند، اما همچنان فحش میداد و برای حمله به من، دست و پا میزد.
پدر انگشت تهدیدش را بالا آورد و خیز برداشت تا درشتی بار او کند، که عمو امیرعلی و اهورا مانعش شدند و نگذاشتند. وقتی خانم کرامت را به زحمت به داخل اتاق دادگاه بردند، نگاهم روی پدر بود. نزدیکم میشد و من به درماندگی و یأسی فکر میکردم که تا به حال روی صورت او ندیده بودم. تپش قلبم چند درجهی دیگر بالا رفت. سرباز بینمان ایستاد و مانع نزدیکی او شد. وکیلم سریع گفت: – پدرشون هستن. لطفا مانعشون نشید. با بغض به سرباز نگاه کردم. او مکثی کرد و بعد کنار کشید…