دانلود رمان دل می رود ز دستم از Kimia.76 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره ی دو دوست خیلی صمیمی هست که گرفتار سرابی میشن که بهش میگن عشق… هر دو لطمه می بینند… ولی یکیشون از اون یکی خیلی بیشتر…. شاید آینده ی خوبی در انتظار یه دوست باشه…
خلاصه رمان دل می رود ز دستم
۲شنبه زنگ دوم بود… ساناز داشت جزوه هاشو این ور اون ور می کرد… بلکن تو این وقت کم یه چیزی بخونه… ولی من و آرتی ریلکس مشغول خوراکی خوردن بودیم… دیروز تو کتابخونه به فول معروف خر زده بودیم… آرتمیس آب انبه ایی رو که دستش بود رو روی زمین گذاشت و رو به من گفت: آرتی: گلی؟ -:جونم ؟ با دو دلی گفت: آرتی: یه تصمیمی گرفتم … -: چ تصمیمی؟ -: می خوام با آوین تموم کنم .. و سرشو انداخت پایین .. ساناز با چشم هاشو از جزوه اش گرفت به آرتی نگاه کرد…
باعصبانیت گفت: چی؟ غلط کردی تو.. آرتی: جدی دارم میگم. خوشحالی یا ناراحتیمو پنهون کردم سعی کردم با یه حالت منطقی بهش بگم: واسه چی آخه؟ آرتی: دیگه نمی تونم بهش اعتماد کنم… و حتی… و حتی از اعتمادی که بهش کردم خیلی پشیمونم… ساناز چشم هاشو گرد کرد و گفت: پشیمونی؟ آرتی سرشو به علا مت مثبت تکون داد.. ساناز با همون حالتش گفت: می تونم بپرسم چرا؟ آرتی: ساناز دویست دفعه برات گفتم… گفتم که چرا نسبت بهش بی اعتماد شدم…
ساناز: اها واسه همون شب؟ آرتی: آره ساناز با سماجت ادامه داد: اه ..لوس ..بی خیال شو دیگه توام .. آرتی: چیو بی خیال شم؟ مرتیکه برداشته منو با دوستم به هوای مهمونی که فقط واسه رقص برده مهمونی که جوووناش همه دارن گرس می کشن .. ساناز: کوتا بیا .. یه ماری جو.آنا بوده دیگه …! ملت تو خیابونم میکشن ..عآدی شده دیگه .. آرتی: می دونم عزیزم ..از پشت کوه که نیومدم …ولی حرف من اینه که از اولش بهش گفتم ..آوین ..عزیزدلم ..یه مهمونی میام باهات که سالم باشه…