دانلود رمان غیاث از رایکا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من غیاثم! غیاثِ ساعی! بوکسور زیر زمینی ۳۰ سالهای که یه شب از سر گیجی با یه دختر کوچولوی ۱۹ ساله هم اتاق میشم! منی که از جنس مونث فراریم واسه آزار دادن اون دختر بچه دست به هر کاری میزنم ولی حواسم نیست که دل و ایمونم بند اون دوتا چشم مشکی رنگش شده! اینو زمانی میفهمم که دختر کوچولویی که با دستای خودم بزرگش کردم، با بچه ای که از من تو شکمش داره ترکم میکنه و …
خلاصه رمان غیاث
[غیاث] به چشم های گرد شده و لبهای لرزانش که کمی از هم فاصله گرفته بود نگاه کردم. هول شده و من و من کنان گفت: من… من… خب… میخواستم… میخواستم. کلافه از بریده بریده صحبت کردنش کف دستم را کنار سرش روی دیوار کوبیده و نزدیک به صورتش پر از خشونت لب میزنم: زبون شیش متریت کجاست؟ کجا قایمش کردی؟ صبح که خوب بلد بودی بلبل زبونی کنی چیشده الآن لآل شدی؟ پلک راستش شروع به پریدن کرد و در خود جمع شد آب گلویش را به سختی پایین فرستاد و آهسته گفت: توضیح میدم.
اگه بری اونورتر البته. گوشه لبم به سمت بالا کج شد. _ادا تنگارو چرا در میاری؟ یه جوری تو خودت جمع شدی و خجالت میکشی که انگار اونی که دیشب به زور کشوندت تو اتاق من بودم نه تو! گونه هایش به سرخی انار در آمدند و لبش را محکم زیر دندانش فشرد. بدون اینکه ذره ای به ناراحت شدنش اهمیت دهم گفتم: به قیافت نمیخوره عضب اوقلی مونده باشی تو خونه نکنه دیشب که خودتو چسبوندی بم واسه در آوردن حرص دوست پسرت بود آره؟ بدون اینکه سرش را بالا بگیرد با صدایی لرزان لب زد:
دوست پسر ندارم. سوالی که از صبح بیخ گلویم گیر کرده بود را با چشم هایی ریز شده پرسیدم: خودتو سیاه کن بچه جون میخوای بگی با اون ریخت و لباسا تو پارتیای بالا شهری میپری ولی تا حالا دوست پسر نداشتی؟ سری به نشانه ی تایید برایم بالا و پایین کرد و پایین کرد. ریز و درشت رفتارهای این دختر برایم عجیب بود. نه به دریده بودن دیشبش و نه به الان که خجالت زده و ترسیده در خود جمع شده بود. آب گلویم را به آرامی پایین فرستاده و سعی کردم افکارم را جمع و جور کنم و گفتم:خیله خب قبول …