دانلود رمان اقیانوس خورشید از هستی_ق با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری تنها و آسیب دیده پس از سال ها به خانه خانواده ی پدری اش می رود و به واسطه این نقل مکان، او وارد زندگی مرموز یک نوازنده می شود. همه چیز به ظاهر خوب و آرام است تازمانی که قیم قانونی اوبه ایران بازمی گردد واسرار مگو فاش می شوند و زندگی ها در هم گره می خورد…
خلاصه رمان اقیانوس خورشید
نفهمیدم کی خوابم برد اما با استخوان درد و گرفتگی گردن به همراه صدای خش دار شاگرد راننده بیدار شدم. _مسافرای کرج ! مسافرای کرج ! در نتیجه یک خواب نا آرام گلویم خشک و تلخ شده بود، با اخم در هم رفته دستی به روسری ام کشیدم و مرتبش کردم، کیفم را برداشتم و ببخشید گویان پیاده شدم. اتوبوس زیر یک پل توقف کرده بود، چند نفر دیگر هم همراه من پیاده شدند، راننده چمدان ها را تحویل داد و به سلامتی گفت و رفت. با رفتن اتوبوس به دور و برم نگاهی انداختم، هوا گرگ و میش بود و خیابان خلوت. حس نا امنی هجوم آورد. _خانوم کجا میری؟ به راننده تاکسی گرد و قلمبه خیره شدم.
_تاکسی نمی خوام. شانه بالا انداخت و سوار ماشینش شد، چند نفری که همراه من بودند سوار تاکسی شدند. در کسری ازثانیه تنها ماندم، هر چه چشم چرخاندم مردی که قیافه اش به عمو یوسف بخورد، ندیدم.فکر آزار دهنده ای مغزم را می خورد. شاید فراموش کردند که امروز میایم! حتی آدرس خانه ی عمو را نداشتم، حس تلخی بود، درماندگی! یک ماشین شاسی بلند سفید که حتی اسمش را هم نمی دانستم چند متر بالاتر توقف کرد. چشم ریز کردم ببینم عمو است یا نه، پسر جوان بلند قامتی پیاده شد و به من چشم دوخت. سریع سرم را پایین انداختم و در خودم جمع شدم، چه افتضاحی!
حتما نگاهم را دیده و فکر کرده دارم دید می زنم. نمی دانستم اگر مزاحم شود چکار کنم، همیشه در این گونه موارد دستپاچه می شدم و گند می زدم. متوجه شدم او تکیه از سفینه اش برداشته و به طرف من می آید، دسته کیفم را در دست فشردم و به چمدان چسبیدم، صدای تالاپ تالاپ قلبم را از دهانم می شنیدم. صدای پا یکی دو قدمی ام متوقف شد، داشتم مثل بید می لرزیدم. _سلام خانوم! آب دهانم را به زور قورت دادم و با اصرار مسخره ای به کفش هایی که دیروز از کفاشی خریده بودم زل زدم. _سلام کردما! جوابش واجبه ! باید کفش ها را واکس می زدم، اینطوری نو تر به نظر می رسید…