دانلود رمان حس کبود از روشا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عسل: ماهور خر نشو ارمان واقعا پسر خوبیه تازه دوست مهدی هم هست خیالمون راحت تره. ماهور: چرا گیر الکی میدی اخه؟ دلم نمیخواد وارده رابطه بشم مگه زوره؟ د ل م ن م ی خ و ا د عسل:چه مرگته تو؟هان؟ ماهور: نفهم میگم نمیخوام حوصله ی یه رابطه کلیشه ای رو ندارم (کاش میشد بگم که من حس میکنم مثل شماها نیسم…)
رمان حس کبود
عسل با ناراحتی خداحافظی کرد و رف منم اومدم سمت خونه اونا نمیفهمنن از حس من از اینکه همش احساس میکنم شبیه هیچ کدوم نیستم شروع کردم تو اینستا گشتن حداقل بهتر از حرص خوردن بود. یه عکس عجیب دیدم یعنی چی! اینا دارن چیکار میکنن؟ باورم نمیشه شروع کردم گشتن تو همون پیج و پیج هایه مختلف کامنت هارو خوندم راسش ترسیدم خیلی بیشتر از اول یه حسی داشتم هم دلم میخواست ادامه بدم هم ترس و استرس حالمو بد کرد بود.
خلاصه رمان حس کبود
عسل با ناراحتی خداحافظی کرد و رف منم اومدم سمت خونه اونا نمیفهمنن از حس من از اینکه همش احساس میکنم شبیه هیچ کدوم نیستم شروع کردم تو اینستا گشتن حداقل بهتر از حرص خوردن بود. یه عکس عجیب دیدم یعنی چی! اینا دارن چیکار میکنن؟ باورم نمیشه شروع کردم گشتن تو همون پیج و پیج هایه مختلف کامنت هارو خوندم راسش ترسیدم خیلی بیشتر از اول یه حسی داشتم هم دلم میخواست ادامه بدم هم ترس و استرس حالمو بد کرد بود.
خلاصه تمام اخر هفتم همینجوری گذشت اما خوب اطلاعات نسبتا زیادی راجبش به دست اوردم چند نفر که از نوشته هاشونم معلوم بود سواد زیادی دارن بهم کمک بزرگی کرده بودن فقد یکیشون بعد از دو هفته پیشنهاد داد منم تست بدم خوب دلم می خواست منم خودمو بشناسم ولی می ترسیدم که گرایش داشته باشم. حس می کردم بعدش تغییرات بزرگی تو زندگیم به وجود میاد که شاید من از پسشون بر نیام اخرم تست دادم همون چیزی شد که فکرشو می کردم.
منم گرایش داشتم. احساس گنگ و عجیبی داشتم نمیدونم شاید اسمش ترس باشه… حالا که منم گرایش دارم پس باید خیلی بیشتر از الان بدونم تا اشتباه نکنم حس میکنم الان یه ادم بی سوادم من باید عمیق تر خودمو بشناسم. سه هفته گذشت از روزی که تصمیم گرفتم بهتر و بیشتر خودمو بشناسم و خوب خوبیش این بود که همه چیز واسم هیجان داشت و دوستایه خیلی خوبیم پیدا کرده بودم. تصمیم گرفتم اگر کسی از امروز بهم پیشنهاد داد واسه رابطه یکم راجبش باهاش حرف بزنم تا ببینم…