دانلود رمان لبخند نیمه شب از مژگان زارع با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره دختریه که همه چیزش را از دست داده و حالا در خانواده سنتیاش تبدیل شده به یک داغ ننگ. ناچار میشود از آن خانه بگریزد و …
خلاصه رمان لبخند نیمه شب
چشم میبندم و خودم را توی روتختی میپیچم. سردم است. چشم که میبندم چیزی توی ذهنم جان می گیرد که از یک هفته پیش دست از سرم برنداشته. مردی که از شدت درد به خودش می پیچد و تنش خیس عرق است. دندان هایش را جوری روی هم فشار می دهد انگار با اینکار دردش خاموش می شود. روی تخت زهوار در رفته ای وسط یک سنگر آب گرفته افتاده و خونابه از پای عفونت کردهاش روی زمین چکه می کند. حالم به هم می خورد. نمی توانم از دست این تصویر موذی خلاص شوم. صدای نعره های مرد توی گوشم می پیچد که بلند می گوید: نه، نباید این کار رو بکنین! روزهایی را به یاد می آورم
که از تب و درد هذیان می گفتم. تنها تصویر خودم را به خاطر می آورم که با تن عرق نشسته ضجه میزدم الهی که بمیرم و مامان زار زار همراهم اشک می ریخت. از یادآوری ضعفی که داشتم حالم به هم می خورد. چشم به هم می فشارم و تصویر مرد دوباره پیش چشم هایم جان می گیرد. همسنگر قوی و هیکلی مرد دست هایش را محکم گرفته و او را روی تخت نگه داشته است. دکترها با روپوش های دود گرفته و خون آلود دو طرف تخت ایستاده اند. نعره های مرد به ناله ی زنی بدبخت تبدیل شده که مویه می کند: نه خواهش میکنم این کار رو نکنین اما کسی گوشش بدهکار نیست.
همسنگر مرد هم به گریه افتاده و بریده بریده می گوید: واسه نجات جون خودته، واسه نجات خودته… ببخش من رو مرد شروع به فحش دادن می کند و قبل از آن که دکترها به جان پای عفونت کردهاش بیفتند آخرین کلمات را به زبان می آورد: من اینطوری میمیرم. من یه سربازم، بدون یک پا چی میمونه از من؟ شاید شانزده ساله بودم که این فیلم را دیدم. به نظر من که کار مرد احمقانه بود. می خواستند پایش را ببرند تا زنده بماند. چه اهمیتی داشت که بعدش نتواند بجنگد. آنقدر ساده لوح بودم که فکر می کردم تازه راحت می شود و می تواند برگردد خانه شان و از شر جنگیدن خلاص شود…