دانلود رمان آکچین از عاطفه. م با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برکــه دختر زیبا و شیطونی که برای کمک به شرکت پدرش که در استانه ورشکستگیه صیغه بزرگتری رقیب پدرش “میلاد ” مردی متعصب و غیرتی میشه و شرط می بنده میتونه اونو عاشق خودش کنه اما با کاری که میلاد می کنه…
خلاصه رمان آکچین
شروع به بالا رفتن میکند و من حیرتزده فقط نگاهش میکنم. _ بیا بالا نترس… _خفهشو نمیترسم… فقط میگم این طناب پاره نشه… _ تا بالا نیای که نمیفهمیم طاقت توی سنگین وزنو داره یا نه… اولین قدم را که رویش میگذارم قیژ عجیبی میکند و تکان شدیدی میخورم… از این هیجان کوچک به شور آمدهام… بالا و بالاتر میروم. آنقدر که پویان نزدیکم است و دست زیر بازویم میاندازد بالا میکشدم… نفس میکشم به اطراف نگاه میکنم از اینجا همه چیز زیباتر و نفس گیرتر است.
پسگردنی به پویان میزنم. _ چرا زودتر منو اینجا نیاوردی… _ چون اینجا مال منه. مشت محکمتری به کمرش میزنم. _ گندهتر از دهنت زر نزن… مال خودم و مال تو داره؟ نکنه اینجا مکان تو و ساراجونته… از اون پشت مشتها میاری کسی هم متوجه نمیشه نه؟! گردن عقب میکشد. _ بابا چی میگی خودت که میدونی سارا از این پاها به من نمیده! رو برمیگرداند. _ برو خودتی… به اتاق کوچک چوبی با دقت نگاه میکنم با هر قدمم صدای جیرجیر از زیر کفشهایم میآید._خوشم اومد…
چه مجهز هم هست… یک فرش قدیمی چند دست لحاف و تشک… پنجرهٔ کوچکی که پردههای گلگلی دارد… اینجا مثل یک خانهٔ کوچک است. _ چند سال پیش من و پوریا و نوههای عمو درستش کردیم… عید به عید یا تو دورهمیها همهٔ پسرا اینجا جمع میشیم. خونه کوچیک بود و ما هیچ جا نداشتیم که باهم چهار کلوم حرف بزنیم… مینشینم به تپهٔ رختخوابها تکیه میدهم و پا را دراز میکنم، پویان هم چفت من مینشیند هر دو به بیرون زل میزنیم. _ پویان… مکث میکند تا جوابم را بدهد…