دانلود رمان از خواب برگشتم به تنهایی از شیما آبیان با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پسر داستان دکتر و مومن بادختری ازدواج میکنه که ازخانواده راحتی هم هست ازدواج میکنه اوایل پاستوریزه هست ! دختر بهش نزدیک میشه و…
خلاصه رمان از خواب برگشتم به تنهایی
مزون سحر قیامت بود. (خوب بازاری برای خودش دست وپا کرده بود! من خیرسرم چهار سال درس معماری رو تو یکی از بهترین دانشگاه های تهران خوندم که توخونه ور دل ننه ام بشینم! اونوقت این سحرجونم مرگ نشده؛ به زور من و رسا طراحی دوخت روتو دانشگاه آزاد هم نه؛ از این مدل بی امتحانی ها خوندو الان شده یه پا قطب اقتصادی واس خودش !) یک ساعت طول کشید تا نوبتم شودوپیراهنم رابه خیاطش تحویل بدهم و یک ساعت طول کشید تا توضیح بدم که چکارکند! تاج هم انتخاب کردم و بعد با سحر به بازار رفتیم و خریدی را که باید با
آقامون انجام می دادیم و بخاطر خجالت مادرم انجام ندادیم (لوازم آرایش و…) را گرفتیم و دوباره به مزون برگشتیم. سحر مزون را تعطیل کرد و قصد بازگشت کردیم که رسا را دیدم که به دنبالمون آمده و بادیدن ما بلند فریاد زد: سلام عروس خانوم! همه ی ملت به سمت مابرگشتند. از خجالتی مردم! بی شعورش عینک گذاشته بودو کسی نمی تونست بشناسدش! (دلم می خواست منم داد بزنم به رسا جون خواننده ى دوست داشتنی نسل جدید! ولی به شلوغی بعدش و معطل
شدن. سه چهار ساعته امون نمی ارزید! اون هم میدونست که من نمیتونم کاری کنم ،انقدر ناجنس شده بود!) با عصبانیت کنارش روی صندلی جلونشستم وگفتم : زهرمارعروس خانوم! _اَه باز تو مهمون داری؟ -مگه تومی ذاری آدم تنها باشه! نیشش تا بناگوشش باز شد: حالا دم دربده بیاتو! (و به حالت مسخره ای التماس کرد) تو رو به خدا بیا جلو بشین. زدم تو سرش و رو به سحر که در حال بستن مغازه بود گفتم: سحری! یه خورده عجله! الاناست که خاله ات دق کنه، آخه گوشیو خونه جا گذاشتم. و دوباره به سمت رسا برگشتم که…