دانلود رمان بن بست مهربانی از شکوفه شهبال با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
محمد پلیسی که از آرمیتا متنفره و مجبوره باهاش هم خونه بشه تا جایی که پای آرمیتا به اتاق محمد باز میشه و محمد بخاطر پلیس بودنش شرایطی میذاره و …
خلاصه رمان بن بست مهربانی
آرمان لیوانی آب برای خود ریخت و پس از نوشیدن آن گفت: – مامانی. -جان مامانی؟ -مهمون نمی خوای؟ -مهمون؟! مهمون کیه؟ -والا می خواستم که… چه جوری بگم… آرمین سریع گفت: – مامانی من و آرمان تو یه اتاق با هم آبمون تو یه جوب نمی ره. خودتم می دونی چرا! مادربزرگ اخمی کرد و یک ابرویش را بالا انداخت. – اون جوری نگاه نکن دیگه مامانی. -بله، می دونم تو ایراد گیری. – من ایرادگیر نیستم این شاخ شمشادتون… حالا ولش کن اصلا، تصمیم گرفته که بیاد پیش شما. گل از گل پیرزن شکفت. لبخندی شیرین بر لبانش نشست.
-الهی قربونت برم من که خیلی وقته التماستون رو میکنم که یکیتون بیاد پیش من. آرمیتا که اغلب اوقات آنجا بود گفت: _مامانی خب من که خیلی وقت ها میام. ولی… -ها، صدای خروپفم اذیتت میکنه ها؟ خب می رفتی تو یه اتاق دیگه. -نه مامانی بحث این نیست، می گم شاید خلوتتون به هم بخوره. پیرزن لبخندی زد و گفت: – می دونم دخترم، دوست داری پیش مامانت باشی. عیب نداره هرجور راحتی، الانم که آرمان جان میاد قدمش رو چشم. اصلا خونه خودتونه، مهمون چیه پسرم! -خواهش میکنم. خب پس من برم وسایلم رو.
جمع کنم دیگه. آرمین گفت: -نه نه نه، تو دست نزن. بیا فقط من هرچی جمع می کنم می ذارم تو پذیرایی تو بردار ببر. دیگه اتاق اصلا نیا. آرمیتا خنده اش گرفت و گفت: – از اون به بعدشم اصلا خودت ببر می گم چون خیلی با سلیقه و منظمی با نظم خودت قشنگ اتاق جدید آرمان رو بچین. هوم؟ آرمین نگاه چپ چپی به خواهرش انداخت و لا اله الا الله گفت و از آشپزخانه خارج شد. در… پسرها وسایل آرمان را از اتاق ها خارج می کردند شهناز که می خواست با مادرشوهرش صحبت خصوصی داشته باشد گفت: – دخترم برو کمک داداشات…