دانلود رمان گیج گاه از نگار_ب با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آهو دختری ساده که در ۱۲ سالگی بهش دست درازی میشه، ازش فیلم میگیرن و پخش می کنن. هشت سال بعد از اون اتفاق باز هم ترس از لمس شدن و نزدیکی به مردها رو داره، ولی بعد از سه سال از شوهرش میخواد که یک شب رو باهم باشن و خودش رو براش آماده میکنه!
خلاصه رمان گیج گاه
کوله پشتی ام را با شادی بر زمین گذاشتم و از اتاق خارج شدم. سمت اتاق اهورا، برادر هجده ساله ام، پا تند کردم. بدون اجازه دستگیره در را کشیدم و با لبی خندان، بلند گفتم: « سلام! » هردو برگشتند. اهورا آرام جوابم را داد ولی او با لبخند عمیق بر لبهایش من را شادتر از هرگاه به سمت آغوشش راند. خندید و گفت: «سلام گل دختر. خوبی؟ مدرسه چطور بود؟» بعد از به یادآوردن اتفاق های درون مدرسه، اخمی کردم و دست به کمر گفتم: «نه، خوب نیستم! بازهم دعوا با دخترهای من لوس و بچه ننه. باز هم گریه اونها و خنده های حرصی رفتن به دفتر مدیر و توبیخ های تکراری. مثل همیشه مزخرف تموم شد! »
اهورا ناراضی گفت: «تقصیر توئه خب. اگر راحت با همه دخترها کنار بیای و از بازی هایی که برای همه هم سن و سال های تو عادیه، لذت ببری و غرغر نکنی. هیچ وقت مزخرف تموم نمیشه.» از شنیدن حرف های تکراری، خسته شده بودم. پس گفتم: «میدونی که فایده نداره و دوست ندارم.» به سمت کامیار برگشتم و با نیشی باز گفتم: «بازی با دخترا خیلی حوصله سر بره، نه؟» او چشمکی به اهورا زد و گفت: «همینطوره!» خنده ای کوتاه کردم و گفتم: «خب داداش کامیار، امروز چه چیزی گرفتی برای من؟» کامیار لبخند زد و به سمت کوله پشتی مشکی اش رفت و بسته ای پاستیل از داخل آن خارج کرد.
وای مرسی! -قابلت رو نداره عزیزم. فریاد کوتاهی، برای دیدن پاستیل های رنگارنگ کشیدم و با نشاندن بوسه ای کوتاه بر گونه او تشکر کردم.اهورا اخمی وحشتناک بر ابروانش نشسته بود و با نگاه تندش به من، برایم خط ونشان می کشید. نیشم را تا بناگوش باز کردم و اهورای کلافه را، عصبی تر! قبل از اینکه از اتاق خارج شوم، گفتم: «رامین و شهرام، عصر میان بازی می کنیم.» اهورا بلند فریاد کشید. – برو بیرون بچه سرتق! قهقهه ای بلند سر دادم که با خنده های کامیار درهم آمیخته شد. به سمت اتاقم رفتم؛ بعد از تعویض لباس های فرم مدرسه، نگاهی به اتاق پسرانه شکلم کردم و در دل به سلیقه ام خندیدم…