دانلود رمان سرباز انتقام از فاطمه عیسی زاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری از دیار ندانسته های مجهول و دانسته های بی راه حل؛ گویی ایکس(x) زندگی اش را در دیار ابهامات ابدی و لاین حل قلم زده بودند که هرچه فرمول زندگی را اثبات می کرد، سرنوشت رویش خودکار قرمز می کشید. تابانی که طعم تلخ و گَس انتقام ندانسته، بی فروغش می کند و جنس خوب شیطنت هایش شفق قطبی روزگار سیاه شکنجه گرش می شود!…
خلاصه رمان سرباز انتقام
تفاوت زیادی با جنازه نداشتم، فقط جنازه را راه می بردند و من خود راه می رفتم! ساعت ده شب بود و هر آن انرژی پاهایم بیشتر تحلیل می رفت. می دانستم که در این ساعت از شب هرگز خبری از اتوبوس نخواهد شد. آرام – آرام راه می رفتم و سنگینی کیفم را روی دوش زمین انداخته بودم که مدام به تهش ساییده می شد، یاد خوشحالی پشت تلفن مامان افتادم که خنده روی لب هایم نمایان شد. هرچقدر سخت هم که می بود، ارزشش را داشت، من تحمل می کردم! دقایقی قبل سامیار رفته بود.
من حتی با آن میزان از صمیمیتی که پیدا کرده بودیم، نتوانستم به او بگویم پول چندانی برای بازگشت به خانه ندارم. گوشه ی خلوتی از خیابان که نور زیادی در آنجا راه نمی یافت ایستادم، تمام زیپ های کیف کولی ام را زیر رو کردم، اما انگار قرار نبود فرجی شود. کل دارایی ام با کمی روشن بینی چهار هزار و پانصد و پنجاه بود که پنجاه تومان آخرش از بقیه ی پول اتوبوس روز قبل، گیرم آمده بود. چاره ای نداشتم یا باید به محمدی که به سادگی به من تهمت زده بود، رو می انداختم.
یا اینکه بر می گشتم و از آن تخس مغرور که حتی جواب خدافظی ام را نداده بود، تقاضای مساعده می کردم. گوشی دکمه ای را از جیب کوچک مانتو ام در آوردم، روشنش کردم و روی اسم محمد متوقف شدم. بزنم؟ نزنم؟ بدجور دلخور بودم، این دل لعنتی هیچ جوره راضی به زنگ زدن نمیشد. نگاهی به ساعت گوشی انداختم که (بیست و دو و پانزده دقیقه) را جار میزد. آن شب هر طور که شده باید غرورم جلوی یکی از آن دو می شکست. زود باش انتخاب کن! کمی تعلل و بعد به سمت کافه پا تند کردم…