دانلود رمان اگر عشق فریاد کند از بی ریا_۶۳ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در مورد عشقی هست که میشه گفت به نوعی ممنوع حساب میشه . اما چنان در دل دو طرف جوانه می زنه که ممنوعیتش را فراموش می کنند و برای رسیدن به هم هر کاری می کنند . اما مشکلاتی بر سر راه دارند که بر می گردد به زندگی گذشته ی دختر . که باعث میشه از هم دور بمانند و …
خلاصه رمان اگر عشق فریاد کند
دو شب دیگر هم ماند . زن دایی باز هم تماس گرفت و باز هم به راحتی قضاوتمان کرد .. من و اویی که حتی در نگاه کردن به یکدیگر هم حیا به خرج می دادیم. او را نمی دانم چرا اما خودم با اینکه حیا عنصر اصلی وجودم بود در مورد او صادقانه بگویم که بیشتر از ترس رسوا شدنم بود !! آخر نگاه دقیق و عمیقش به راحتیِ آب خوردن مچ می گرفت !! در آن دو شب باز هم اتفاقی نیفتاد و من داشتم فراموش می کردم که آنچه با چشمهای خودم دیدم واقعیت داشته…
به این باور می رسیدم که شاید زاییده ی تخیلات خودم بوده !! با این حال برای رفتن به باغ دایی باز هم اصرار داشتم اما نمی دانم چرا مخالف بود .. شاید به خاطر آقابزرگ و تنهایی اش … هرچه بود واضح و روشن حرف نمی زد. دایی هرروز به من و آقابزرگ سر می زد و او هم حرفی از بردن من نمی زد و من هم جرات نداشتم بی اجازه ی حبیب چنین چیزی را از دایی بخواهم! نام احساسم را هم به تازگی عوض کرده بودم دیگر از ترس نبود که حرف هایش را گوش می کردم و هرچه می خواست نه نمی گفتم ..
از جان و دل می خواستم هر چه می گوید را انجام دهم… برایم شیرین بود انجام خواسته های او! روز سوم زن دایی هم به همراه دایی آمد… تنها یافتن من به دور از چشم دایی و آقابزرگ در آن خانه اصلا سخت نبود! همین الان وسایلتو جمع می کنی با هم می ریم خونه!! نگاهم به دهانش خیره ماند. حبیب را چه می کردم؟ تشر زد: نشنیدی چی گفتم ؟ شنیدم زن دایی… ولی… اخم و رنگ نگاهش دل می سوزاند! بهت گفتم از این بازی که راه انداختی خوشم نمیاد! اگه واقعا از چیزی که به نظر من وجود نداره می ترسی…