دانلود رمان ققنوس میبارد از زهرا رضایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زمان، زمانه ی افسانه های طی شده نیست. چه آتشیست که ققنوس پرورم کرده ست…
خلاصه رمان ققنوس میبارد
روی صندلیِ کنار راننده که جاگیر شدم مردمک های بی قرارم از شیشه شهر را کاوید و نگاهم به دنبال ماشین ها کشیده شد. از داخلِ ماشین نشستن حس بدی داشتم و مدام صحنه ی جسم بی جانِ مادرم, مقابل چشمانم شناور می شد. قلبم تیر می کشید و نفس در گلویم به تقلا می افتاد. از آن تصاویر مات و ویران کننده ی منفور هراس داشتم. دیدن عزیزترینت درحالی که بی جان و غرق در خون است جان آدمی را می گیرد و چه کسی می فهمد؟ درب ماشین که باز شد بدون آنکه سرم را برگردانم بوی ادکلن تلخ سهیل را تشخیص دادم و پیشانی ام را به خنکای شیشه ی سرد سپردم. سنگینی نگاه نگرانش
را روی صورت رنگ پریده و گونه های استخوانی ام حس می کردم. طاقت نیاورد و با دلسوزی صدایم زد. _این یه هفته که بیهوش بودی خیلی لاغر شدی. می دونم سخته اما ازت می خوام خودتو بسازی! بشی همون ققنوسی که هیچی لبخند رو از لباش پر نمی داد. اینطوری که می بینمت دلم می گیره. از خوش قلبی و مهربانی ذاتی اش لبخند محوی زدم و به سمتش برگشتم. _ هنوزم همون ققنوسم! فقط فرصت می خوام. واسه از نو ساختن خیلی فرصت می خوام سهیل. واسه فراموش کردن, واسه کنار اومدن با این دلتنگی لعنتی و واسه درک کردن موقعیت جسمی و روحیم! بازدم عمیقش را بیرون
داد و به عادت همیشه دست در موهایش فرو کرد. ماشین را روشن کرد و پایش پدال را فشرد. و من از همان ابتدا دلم برای دیدنشان تنگ شد. برای لمس دستان پر مهر پدرم و آغوش پر آرامش مادری که رفته بود. دست هایم سراسر خاکی که او را پوشش داده بود, لمس کرد و انگشتانم روی خاکریز ها لرزید. زیر لب نامش را صدا زدم و جواب نمی داد لامروت! دسته گلی را که سهیل خرید بود برداشتم و شاخه ای از آن را جدا کردم. آرام و با طمأنینه گلبرگ هایش را پرپر کردم و با بغضی که صدایم را مرتعش کرده بود برایش گفتم. از درد هایم, از دردهایی که با رفتنش لاعلاج شدنشان دل مرده ام می کرد از این زندگی!