دانلود رمان نگار من تویی از نغمه جنتی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خیانت واژه یی نا آشنا بود براش، فکر نمیکرد روزی تنها عشق زندگیش کسی که عاشقانه دوستش داشت، به خاطر دلایل غیر منطقی ای بهش خیانت کنه بعد از چشیدن طعم تلخ خیانت، زندگیش از این رو به اون رو شد از خودش یه مرد با یه قلب سنگی ساخت ولی… سرنوشت براش چیز دیگه ای رو در نظر گرفته بود… یه دختر که تمام زندگیش رو توی هنر کرده اونم به خاطر اتفاقات تلخی که چند سال قبل براش افتاده…
خلاصه کرده اونم به خاطر اتفاقات تلخی که چند سال قبل براش افتاده…
خلاصه رمان نگار من تویی
با لبخند بهش خیره شدم، حس کردم خجالت می کشه، از نگاه منم بیشتر خجالت کشید و سرش رو انداخت پایین، به گارسون اشاره ای کردم، به سمتمون اومد -دو تا پیتزای مخلوط با مخلفات نوشابه و سیب زمینی و این حرفا گارسون از مدل سفارشم خندش گرفت، منو رو از دستم گرفت و گفت: هر مخلفاتی؟ لبخندی بهش زدم و گفتم: آره هر مخلفاتی، فقط زودتر. گارسون چشمی گفت و منو به دست ازمون دور شد از شایان که اصلا خبری نبود، انگار از سلیقه نغمه مطمئن بود!
نیم نگاهی به نغمه انداختم که مشغول ور رفتن با گوشیش بود، به نظر دختر جالبی می اومد… معلوم بود دختریه که شعور حالیشه… بعد از بالایی که نگار سرم آورد، بعد از خیانتی که ازش دیدم، دیگه هیچ دختری نتونست نظرم رو جلب کنه… از جنس زن بیزار شده بودم… از همشون بدم می اومد… چون می دونستم همشون مثل نگارن… بهشون که محبت زیاد کنی یه جا پشتشونو بهت می کنن… نگار هم به خاطر پول تو دام رضا افتاد… چه روزای تلخی رو داشتم… وقتی که دیدم نامزدم به خاطر پول… پشتش رو به من کرد…
اصلا انگار این روزا مد شده بود که همه از پشت به همدیگه خنجر بزنن! کمی از آبی که توی لیوان مقابلم بود نوشیدم و بی مقدمه گفتم: من قبلا نامزد داشتم. نغمه سرش رو بالا آورد و نگاهی به چشمام انداخت، انگار که کنجکاو شده باشه گفت: نامزد داشتین؟ -آره، و کمی بعد بهم زدیم، خیره موند به چشمام… منم نمی خواستم که نگاهم رو از چشماش بگیرم… میتونم بپرسم چرا…؟ پل نگاهمون رو این بار من شکستم چون سرم رو انداختم پایین و گفتم: جز شایان و برادرم نیما و رضا… کسه دیگه ای نمیدونه چرا باهاش بهم زدم…!
دستاش رو جمع کرد: متاسفم نمیخواستم دخالت کنم، دوباره سرم رو آوردم بالا و به چشماش نگاهی انداختم: آخه م یترسم بگم… و فکر کنی من کوتاهی کردم… سرش رو آروم تکون داد: نمیدونم چی بگم؟!؟ ولی من سریع قضاوت نمیکنم! -نامزدم بهم خیانت کرد… با شنیدن این حرفم سرفه ای کرد… خودمم جا خوردم… اولین باری بود که داشتم درباره بلایی که نگار به سرم آورد رو به یه همجنس نگار میگفتم… گرچه میدونستم نغمه هم از حرفای یه چیزایی سر در آورده _چی؟ سرم رو با تاسف تکون دادم: با بهترین دوستم، دوست شد…