خلاصه کتاب:
“کای” همیشه عاشق خانه والدینم بودم. در میان دوستانم من تنها کسی بودم که از بودن در خانه ناراحت نمی شدم. زندگی خانوادگی مایکل او را خسته و عصبی کرده بود و دیمن می خواست هرجا که ما باشیم باشد. ویل هم خوب بزرگ شده بود ولی نیاز به تحرک داشت. اگر دردسر او را پیدا نمی کرد او دنبال دردسر می رفت. اگرچه من دوست داشتم خانه باشم و سال ها بعد هنوز هم داخل شدن از در خانه ای که در آن بزرگ شده بودم آرامش بخش بود.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.