خلاصه کتاب:
اوپال داستان عشق دو جوان به اسم امیربهادر و خورشید هست . عشق نا سرانجامی که با حادثه و مرگ بهادر خاموش میشه و حالا بعد از ۴ سال وقتی خورشید تصمیم می گیره از اون کسالت و حال و هوا بیرون بیاد و رو پاهای خودش بایسته و مستقل بشه ازمون استخدامی آتشنشانی قبول میشه وبا نارضایتی برادراش و طرفداری مادرش از طالقان به تهران نقل مکان می کنه اما در بدو ورودش با امیربهادری که مسئول پایگاه محل کار خورشید هست روبرو میشه…
خلاصه کتاب:
همیشه آدمها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همهی چهرههایی که میبینیم، آدمهایی هستن که نمیشه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهاییهاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوستهی سفت و سخت رو شکوند. این قصه، قصهی بیرون کشیدن یه روح پاک از یه جسم خسته و آسیبدیدهست. قصهی دیدن زیباییهای ذاتی آدمها، بیتوجه به حصار جسمانی اونها. این قصه… یعنی قصهی «لمس تنهایی ماه»…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.