خلاصه کتاب:
سردی شب… گرگ و میش خورشید… تحول یک انسان… تبدیل شدنش به یک موجود برتر… یک خون آشام… ملکه ای از جنس خون… پایان انسان بودن… و آغاز خون آشام شدن… چه دردناک است پشت سر گذاشتن این دوران… پنج محافظ… پنج اهریمن… اهریمن شدن یعنی… نابودی ملکه… نابودی ملکه یعنی… پایان دوران خوش خون آشامان… و مهمتر از آن…نابودی دنیای انسان ها…
خلاصه کتاب:
تنها بودم خیلی تنها… شاید قبلا یکی بود که حداقل انقدر تنهایی رو احساس نمی کردم، حتی با وجود اون هم گاهی تنها بودم اما حالم در کنارش خوب بود. نمیدونم چیشد که یک روز به کل همه زندگیم از هم پاچید اسمم دنیا، تنها زندگی میکنم خب راستش قبلنا که اون بود انقدر تنها نبودم اما الان خیلی افسرده و گوشه گیر و تنها شدم. مادرمو میگم اون بود پدرم بود خواهرم بود اما یک روز همه ناپدید شدند. اونا فوت نکردند اما…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.