دانلود رمان تیدا زاده نور یا تاریکی از EVRINA با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عظمت و شکوه نیاکانمان بر کسی پوشیده نیست، بارها و بارها، از حکمرانی حق و حقیقت پادشاهی نیاکانمان شنیده ایم و نشانه هایش را در ستون های قد علم کرده پارسه (معروف به تخت جمشید) به چشم دیده ایم. تیدا هم مثل تو!.. مثل ما!… حتی نزدیک تر از هر کسی به نسل ما!.. هویتش را جایی جا نگذاشته که بخواهد پیدایش کند!… فقط نیازش به مرور است و یاد آوری! اینجا بحث قانون و حق و عدالت نیست! حرف از ذات است و هویت!
خلاصه رمان تیدا زاده نور یا تاریکی
در دل تاریکی شب، زیر نور نقره ای ماه، در میان جنگل انبوه با درختان سر به فلک کشیده بلند و کهنسال که سر در هم فرو برده و فضای وهم انگیزی را خلق کرده بودند. دختری با لباس بلند سفید رنگ و یقه گرد و ساده که تا زیر سینه نسبتا تنگ بود و از آن به بعد پارچه نرم و لطیف لباس گشاد می شد و تا مچ پایش می رسید، با آستین های گشاد که در مچ دست تنگ می شد. با تمام سرعت و بی وقفه درختان تنومد را دور می زد. بلندی موهای فر درشت و مشکی اش به کمر می رسید.
و با دویدنش در هوا دیوانه وار می رقصید. ترس تمام وجود دخترک را پر کرده بود. صدای چند مرد و سگانی که به دنبالش بودند سکوت جنگل را می شکست. دخترک بارها از ترس به پشت سرش خیره می شد تا فاصله ی جستجوگرانش را با خود بسنجد. با اینکه تاریکی خوف انگیز جنگل مانع دیدش می شد ولی باز هم این کار را تکرار می کرد. با رسیدن به رودخانه خروشان که برخورد آب با سنگ های کوچک و بزرگ بستر رودخانه آن را هولناک تر جلوه می داد. تمام امیدش به یاس بدل شد.
زیر لب نالید: _خدایا، نه! با یک نفس عمیق کمی نفس های بریده اش را آرام کرد و خیره به آب زمزمه کرد: _دیگه تو هم قصد دشمنی با من رو داری!؟ … تسلیم نمی شم! حلقه های اشک چشمانش را براق کرد ولی باز تمام سعی خود را می کرد که اشک نریزد و غرورش را نشکند، حتی در مقابل رودخانه ای که خروشان راهش را در میان جنگل پیش می گرفت و قدرتش را بر سرش فریاد می زد نباید می شکست ! صدای نحس سیامک باز نفرت را به وجودش ریخت. پشت به رودخانه به طرف صدا چرخید…