دانلود رمان نقاب عاشق از Anital با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی پسری خوشگذران به اسم آرسام هستش. آرسام با خواهرش آروشا در کنار پدر و مادرشون زندگی می کردن، آرسام تمام مدت مشغول خوش گذرونی و پیدا کردن دوست دختر بود اما آروشا دختر محدودیتی بود. دوست صمیمی آرسام علی به خاطر یک دختر خودکشی میکنه و آرسام تصمیم میگیره از اون دختر انتقام بگیره. با پانی دوست میشه و سعی میکنه اون رو به خودش علاقه مند کنه اما در همین بین خواهرش آروشا از خانه فرار میکنه و زندگی آرسام دست خوش تغییرات بزرگی میشه..
خلاصه رمان نقاب عاشق
تنها روی نیمکت نشسته بودم و برفی که آرام آرام روی شانه هایم می نشست نگاه می کردم. آن نیمکت، نیمکت محبوب بهاره بود. نگاهم به آسمان خاکستری و برفی که از دل آن به زمین می آمد بود. احساس کردم کسی کنارم نشست. سرم را چرخاندم. بهاره بود. او که این چند وقت دنبال فرصتی بود تا سر صحبت را با من باز کند از اینکه می دید تنها هستم خوشحال شد. گفت: سلام آقای ارجمند. رو به او کردم. چهره ای غمگین به خودم گرفتم و گفتم: سلام خانم معرفتی. بهاره گفت: این چند وقت خیلی ناراحت و گرفته بودید. اول سکوت کردم. بعد آهی کشیدم و گفتم: از بچگی با علی دوست بودم…
هیچی رو از هم مخفی نمی کردیم… مثل دو تا برادر بودیم… قرار بود تا آخرش با هم باشیم… ولی… اون وسط راه منو بین چیزهایی تنها گذاشت که خاطرش رو برام زنده می کنه… این دانشگاه… دوستام… از همه چی بدم می یاد. همه چی منو یاد اون می اندازه. بهاره گفت: آقای مومنی خیلی پسر خوب و با شخصیتی بودن. تسلیت می گم. لب هایم را روی هم فشردم و گفتم: چیزی که بیشتر از همه عذابم می ده این که اون رازش رو بهم نگفت… می تونستم کمکش کنم… موقع مرگش فهمیدم. پوزخندی زدم و گفتم: حالا اون رفته و قاتلش باید جلوی من رژه بره. سرم را میان دست هایم گرفتم و گفتم:
لعنت به این زندگی! بهاره با تعجب پرسید: قاتل؟ سر تکان دادم و گفتم: بله! اردلان بهش قرص داده بود… نمی دونم علی می دونست چیه یا نه… نمی دونید چه حالی می شم وقتی اردلان رو می بینم که راحت و آزاد این طرف و اون طرف می ره و به بچه ها قرص و دارو می فروشه. به بهونه ی اینکه این قرص ها حافظه رو بیشتر می کنه… امروز هم جنس اورده… از طرفی می خوام برم لوش بدم که دستش از این بچه ها کوتاه بشه از طرفیم دلم براش می سوزه. نمی دونم چرا! بهاره قیافه ی حق به جانبی گرفت و گفت: دل سوزی چرا؟ بچه های مردم و به کشتن می دن اون وقت شما براش دلسوزیم می کنید؟