دانلود رمان نیستی تا ببینی از mahtabiii_75 با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گذشته در چشمانم مانده است ، عبور ثانیه های رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است . چشمانت را با شقاوت تمام بر روی حقایق بستی . صبور میمانم و بی تفاوت میگذرم . که نفهمی هنوز هم دوستت دارم . بی تو بودن را معنا میکنم با تنهایی و آسمان گرفته ، آسمان پر باران چشمهایم ، بی تو بودن را معنا میکنم با شمع ، با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه ، بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است؟
خلاصه رمان نیستی تا ببینی
وای کلافه شدم تو این بیمارستان! این پرستاراهم اعصاب ندارنا! همش داد میزنن! مدرسه هم پیچید! امتحان فیزیکم ندادم اه… ای کاش دیشب عمرگل الله رو می دیدم! چشمم به یه دختره افتاد. موهاشو بلوند کرده بود وشالقی اتو کشیده بود واز شالش ریخته بود بیرون! لنزای آبی گذاشته بود چشش. یه خط چشمی هم کشیده بود که فک کنم تا موهاش رفته بود… مژه مصنوعی هم گذاشته انگاراومده عروسی! واه واه.. لباشو چه حجمی هم داده. با عصبانیت ذل زد بهم. اوه اوه اوضاع وخیمه!
زود سرمو انداختم پایین. الان دختره میاد خفه ام میکنه! مامان رفته بود دستشویی منم رو صندلی نشسته بودم تا این دکتره بیاد بیرون بگه بابام چش شده! یه پسره هم روبه روی من نشسته بود از اول ذل زده بود بهم! اعصابمو ریخته بود به هم ! انگار ارث باباشو طلب داشت! بچه پررو. چه اخمی هم کرده بود. اما خدایی خوشگل بود. چشمای عسلی! پوست برنزه! موهای قهوه ای سوخته که خیلی قشنگ درست کرده بود! هیکلش هم درشت بود. ورزشکاریه ورزشکاری! عجب بازوهایی داشت اندازه ی سر من بود.
لباساش هم همه مارکدار بودن معلومه بچه مایه داره! پولدار بی غم ! اه… بدم میاد از این جور آدما! چه مغرورم هست. این پرستارا هم همشون هی از جلوی این پسره رد میشن! بلکه این پسره نگاهی بهشون بندازه واونا یه عشوه شتری بیان واسش! رومو ازش گرفتم.در اتاق بابا باز شد ودکتراومد بیرون. بلندگفت: همراه آقای میرشکاری کیه؟ زود از جام بلند شدم. همزمان با من پسره هم بلندشد هم صدا گفتیم: من! متعجب به اون پسره نگاه کردم اون کجا همراه بابای من بود؟….