دانلود رمان بمون کنارم (دو جلدی) از گیسوی شب با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان درباره دختری به اسم شمیم هستش که پس از فوت مادر و پدرش بنا به گفته ی دوست باباش بعد یک سال میاد با همین خونواده ی دوست پدرش زندگی می کنه… خونواده ی دوست پدرش یک پسر به اسم ارمیا و یک دختر به اسم المیرا دارن… ورود شمیم به زندگی این خانواده ارمیا را ناراحت می کنه… و از اونجا ارمیا درصدد به وجود اوردن ناراحتی برای شمیم هستش… و سعی می کنه همه جا خوردش کنه…
خلاصه رمان بمون کنارم
ارمیاخیلی جدی شمیم را با کارش آشنا کرد… تمام شرایط وضوابط آنجا را با تمام جزییات توضیح داد… بدون این که حتی لحظه ای به صورت شمیم نگاه بیندازد… اخم هایش درهم و صدایش جدی وخشک! شمیم بیشتر از اینکه یاد بگیرد ترسیده بود و تند تند سرتکان می داد… می شد گفت یک ساعت وپنج دقیقه و بیست وسه ثانیه، یکریز ارمیا صحبت کرد و همه ی جنبه های کارشمیم را توضیح داد… و بعد هم بدون هیچ حرف دیگری به داخل اتاقش رفت. شمیم به سختی نفسش را بیرون داد…
کارکردن با آن پسر صبرایوب را می خواست… با خود فکر می کرد… رییس هست که هست… چرا عصا قورت داده و از همه ارث پدرش را طلب کار است؟ بی حوصله در همان حال برگشت و رو به اتاق در بسته ارمیا شکلکی با زبانش در آورد. به حساب خود با این کار ارمیا را مسخره می کرد و راحت می شد لااقل… دلش از آن همه غرور و جذبه خنک می شد… اما… همان موقع در اتاق ارمیا بازشد و او بیرون آمد. انگار باز هم کاری برایش پیش آمده بود چون با یک پرونده به دست و فوری بیرون پرید… ولی…
با دیدن شمیم با آن زبان و شکلک بچه گانه! از تعجب بر جا میخکوب شد. شمیم که چند لحظه از ترس به همان صورت مانده بود آرام زبان خود را در دهان برد و سرش را زیر انداخت. قلبش به شدت می زد.. به شدت خودش را سزاوار بدترین فحش ها می دانست و در فکر بود حتما خودش را تنبیه کند…! سکوت….. سکوت…… سکوت…….. صدای ارمیا باعث شد بعد از آن سکوت که زیادی خفقان آور بود کمی سرش را بالا بیاورد: -واقعا بعضی کارمندا زود لیاقتشونو نشون می دن و راه افتاد و به اتاق دیگری رفت…