دانلود رمان مرداب فریب از کوثر شاهین فر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عشق بین پریرُخ و سیاوش ! عشق بین رعیت و خانزاده … و اما مهران زخم خورده ای که آتیش کینه ش چهره ی پریرخ رو می سوزونه و شب ازدواجش با سیاوش عروس دیگه ای جای اون می شینه ! پریرخی که شبونه فرار میکنه و دور میشه از سیاوش و عاشقانه هاش و سیاوشی که از بودن پریرخ خبر نداره !
خلاصه رمان مرداب فریب
صدای بوق میاد… یکی ممتد و چند بار روی بوق میزنه که سمت ماشین بزرگ و شاسی بلندش برمی گردیم… هر دومون… نور چراغای جلوش چشممون رو میزنه ! راننده چراغها رو خاموش میکنه و پیاده میشه… قد بلند با شونه های پهن که وقتی تو نور میاد چهره ش واضح میشه… سیاوشه! این وقت شب ؟! … خندون نیست و اخم داره : ۳ ساعت دیگه نیمه شبه و دوتایی چیکار می کنین تو ابادی؟! به لباساش نگاه میکنم … به پیراهن مردونه ی سفیدش با جین مشکی که پاشه … پریا میشناسه پسره خان رو …
میگه : قهر کردیم ! چشمام درشت میشن و دستم رو جلوی دهنش نگه میدارم … سیاوش ابرو بالا می ندازه و جلو میاد … مچ دستم رو میگیره و عقب میبره … پریا اخم داره … سر بلند کرده به من نگاه میکنه که منم اخمش میکنم ! سیاوش اخماش یه سانت هم باز نمیشن و رو به پریا می پرسه : کی ؟! پریا با هیجان میگه : یه دیو مخوف ! جا می خورم و این بار توبیخ گر میگم : پریا کوفت … ععع … سیاوش به من نگاه میکنه … با مکث رو به پریا میگه : در ماشین بازه … برو داخل من میرسونمتون … خب ؟!
پریا باز سر بلند میکنه سمت من و منتظر اجازه س که سر تکون میدم ! این بار خندون به سمت ماشین میره و درش رو باز میکنه … خودش رو بالا میکشه .… من با نگاهم حرکاتش رو دنبال میکنم و راستش بیشتر مشتاقم بره و نباشه و بیشتر از این سوتی نده !_ چرا چشات ابر داره ؟! جا می خورم و سمت سیاوش برمی گردم … اب دهنم رو قورت میدم و میگم : چیز… نمی ذاره حرفم تموم بشه و لب میزنه : شر و ور نخواستم تحویل بگیرم … جواب درست درمون بده. خود به خود نه … در واقع نتیجه ی اون همه خود خوری تا همینجا بوده که…