دانلود رمان از سکوت تا پرواز از الهام.م.۷۱ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
راجب یه دختر لالِ که پسرعموش باهاش حرف میزنه چون توی فامیل کسی بهش محل نمیذاره یه روز ک پسره داشته باهاش حرف میزد دختر پاش لیز میخوره پسره میاد نگهش داره دوتایی میوفتن. همون موقع پدربزرگه اینارو میبینه پسره رو وادار به ازدواج با دختره میکنه پسره عاشق کسه دیگه اس از دختره متنفر میشه…
خلاصه رمان از سکوت تا پرواز
“کیوان” با اکراه راضی به باز کردن چشمام شدم نوری که از پنجره میتابید زیادی تند بود دوباره چشمامو بستم تا موقعیت دستم بیاد دیشب من خواب بودم تو تختم اینجا چیکار می کردم؟ چشمامو باز کردم به سختی تکونی خوردم و سعی کردم بشینم بدنم بخاطر رو زمین خوابیدن درد می کرد به ساعت نگاه کردم هشت بود امروز چند شنبست؟ پنجشنبه ؟ نه جمعه ست و کلاس ندارم بوی نون پیچید حتما نون رو گرم کرده مثل هر روز صبح دیگه فریزر نعمت خوبیه نیازی نیس چیزی بخرم بلند شدم خودش نبود یادم
اومد باید حسابمو باهاش تصویه میکردم باید یادش بمونه … یهو به تصاویری تو ذهنم اومد اینکه با عصبانیت رفتم تو اشپزخونه داشت به کاری می کرد… پس حتما دیشب حسابشو رسیدم نشستم سر میز چند لقمه ای خوردم که یادم اومد پریسا چطور رفت من از بابام سیلی خوردم و همه اینا بخاطر اون دختر بود لقمه ای که تو دستم بود انداختم وبلند شدم رفتم سمت اتاقا در اتاقشو باز کردم که با شدت به دیوار خورد و باعث شد اونکه نشسته بود و به چیزی مینوشت از جا بپره جلو رفتم هنوز کیج بودم هرچی من
جلوتر میرفتم اون به سمت گوشه تختش میرفت یاد حرف بابام افتادم : چطور دلت اومد اون طفل معصوم رو بزنی پوزخندی زدم و گفتم : تو طفل معصومی؟ سرشو بین زانوهاش جمع کرده بود و می لرزید دست کردم شالشو از سرش کشیدم بیشتر سرشو تو پاهاش فرو کرد به دسته از موهاشو گرفتم و به کم کشیدم سرشو بالا آوردم چشماشو بسته بود داد زدم: وقتی حرف میزنم تو چشمام نگاه کن لعنتی چشماشو باز کرد هرچند به لحظه نکشیده پر و خالی میشد از اشک سنگ شده بودم هیچی روم تاثیری نداشت…