دانلود رمان دژکوب از مدیا خجسته با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر می کند… سرنوشت او را تا لبه ی پرتگاهی پیش می برد که در آن سوی آن چیزی جز تاریکی نیست… بی آنکه بداند این بار تاریکی همان روشنایی صبح زندگی اش بوده که حالا جای به شب داده...
خلاصه رمان دژکوب
ھوا سرد بود ، آسمان می غرید و ابرھای سیاه بی وقفه می باریدند… میانِ کوچه ی تنگی در شھرِ مه گرفته از سرمایِ آذر ماه، تنھا صدای شالاپ و شلوپِ دویدنِ او بود و تپش ھای بی وقفه ی سینه اش… نمی دانست اینجا کدام جھنمی از تھران است… قبلا اینجا آمده بود؟ نیامده بود؟ اصلا این خراب شده را دیده بود؟؟ کوچه ھای تنگ و تاریک… مگر میشد حتی یک نفر ھم از این خانه ھا بیرون نیاید؟ اصلا مگر ساعت چند بود؟
پشتش را به دیوار خیسی تکیھ داد.. از شدت دویدن زیر باران دیگر نایی برایش نمانده بود… موھای بافته شده از دو طرفش را که از زیرِ شال به این طرف و آن طرف تاب می خورد داخل مانتوی خیسش فرو برد و قدری چشم بست… چطور می شد میانِ این ھمه ھوا و اکسیژن بی ھوا ماند؟ گوشی موبایلش دائم اخطار می داد، تنھا دو درصد باطری برایش مانده بود. بارشِ این آسمان لعنتی بس بود. نمی خواست او ھم ببارد…