دانلود رمان خزان خنده های خزر از محرابه سادات قدیری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سرگذشت عشق دخترعمو و پسرعموست، باور و خزر؛ باور مردی آرام وصبور، مهربان و حامی، خزر دختری سرزنده وشیطون، روزی که قرار بود این دو نفر بهم برسن یه طوفان باعث جداییشون میشه طوفان تهمت ناروا که باعث جدایی ده ساله این دو دلداده میشه، الان بعداز ده سال خزر برگشته تا این فاصله رو برداره…
خلاصه رمان خزان خنده های خزان
کلید را در جیب گذاشت و سیگاری روشن کرد. نگاهش به آخرین طبقه ی قفسه ی پیش رویش مات بود. باید دسته ی کتاب های ردیف شده ی آن بالا را هم همراه کتاب های تازه خریداری شده به خانه می برد. باید یادش می ماند قفسه ی جدیدی برای خانه سفارش بدهد، هرچند هنوز قفسه ی سالن جا داشت، اما کتاب های کهنه جان فشرده در کنار هم نشستن را نداشتند. کتاب های کهنه، برعکس خاطرات کهنه رهایی می خواستند، آزادی، استقلال. «یه روزی میرسه که پشیمون میشی، خیلی دیره. واسه خیلی چیزا خیلی دیره.»
نگاهی به ساعت انداخت. دیر نشده بود، اما برای رفتن زود هم نبود. اصلا چه فرقی می کرد دیر برسد وقتی یک بار در آن گذشته ی منحوس چنان دیر رسیده بود که حسرت خیلی چیزها تا همان لحظه و دم که در صدای موسیقی و عطر دریا غرق بود و تمایلی به رفتن نداشت، در دلش رسوب کرده بود. روز… مطمئناً حالا اگر دیر می رسید یا اصلا نمی رسید بنا نبود سنگی روی سنگ دیگر بلغزد یا آبی چنان برود که دیگر به جوی باز نگردد آب هزاران رودخانه نه، آب تمام دریاها، یک بار که دیر رسیده بود چنان رفته بودند که
حالا تمام دریاها و جویبارها خشک بودند، کویر کویر، برهوت محض بی پیر. بی اهمیت به صدای زنگ تلفن همراهش که به «هوای گریه با من» ها پیچیده بود، چند ثانیه خیره خاکستر سیگار ماند و بعد آن را در زیرسیگاری تکاند. خودکار و سر رسید را که از کشوی اول میز برمی داشت، آنچه به ذهنش رسیده بود و داشت روی کاغذ بیاورد زیرلب زمزمه کرد تا واژه های درست را سر جای درستشان بنشاند. من خاکستر خنده هامان را به باد سپرده ام. «شاید وقتی دیگر، جایی دیگر، جنگلی خاکستری پا بگیرد. جنگل خنده های سوخته. جنگل خنده های خاکستری.»…