دانلود رمان وصله ناجور دل از فریبا زلالی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صدف زنی که در دهه سوم زندگیش با چند بیماری دست و پنجه نرم می کند برای همین به شوهرش که توی ترکیه دارد تحصیل می کند پیغام می دهد که برگردد و سرپرستی دخترشان را بر عهده بگیرد. ولی شوهرش وقتی برمیگردد با دوست دختر سابقش و یک دختر بچه برمیگردد. صدف تحمل نمی کند و می خواهد طلاق بگیرد که با حقایقی زیادی از زندگی علی در ترکیه آگاه می شود و اینکه مجبور به این رابطه شده بود ولی نمی تواند ببخشد نمی تواند فراموش کند و ….
خلاصه رمان وصله ناجور دل
__من سرطان دارم. تغییر توی صورتش نمی دهد. تغییری توی صورتش دیده نمی شود نه گره ابروهایش به هم نزدیک می شود نه لب هایش تکان می خورند. چیزی را از روی میز بر می دارد و به دهانش می اندازد. _اوهوم. منتظرم که ادامه حرف را بگیرد ولی بی فایده است _تصمیمو گرفتم. چیزی که تو دهانش است را از توی لپ راست به چپ می دهد و لب هایش را غنچه می کند. _اوه چه با شکوه مثل سلطان جنگل می خوای تنها بمیری. و من تعجب می کنم چه طور بعد دو سال فکرم را می خواند. مریضی اعصابم را ضعیف کرده زود می رنجم و حالا بعد دو سال تنهایی کم می آورم و می زنم زیر گریه
گوشی را زمین می گذارم و هق هق گریه را سر می دهم آرام که می شوم صدایم می کند گوشی را که بر می دارم سیگار تو دستش را خاموش می کند _چه زشت شدی. می خندم بلند از ته دل که تهش باز می شود های های گریه. _ آخه من خر دو سال برای چیه تو له له می زنم خاک تو سر من که هر چی لباس خواب داری هر بار که میام کش میرم. چشم هایم گرد می شود _یا خدا. حالا او هم می خندد _چیه؟ _زورم فقط به لباس خوابت رسید اون هم بگیر ازم خسیس. به گذشته ها فکر می کنم ما بیشتر اوقات حالمان خوب بود زندگیمان برنامه داشت و چند هدف برای هر سال، کجا کلاف زندگیمان از دست رفت.
_فکر نکن بالاخره درست میشه. دستم را ستون چانه ام می کنم و می گویم _واقعا؟ حرصی پوک دیگر به سیگاری که تازه روشن کرده است می زند _حالا بلند شو برو اتاق خواب، امروز از دست ندیم گور بابا فردا، هدفونتو بردار بچه نشنوه.تقصیر من نیست که بعد دو سال با این شیطنتاش قفل دلم وا می شود و اسمش را می گوییم _ علی یی. یکی از سرگرمی های او و دخترم این بود که طریقه علی گفتن من را تیکه کرده بودند و حالش که خوب بود می گفت _ تو را خدا دوباره بگو خیلی ناز می گی، علی یی. _ اوف اوف خدا. صدایش بالا می رود. بغض دارد پشت تلفن تصویرش را واضح نمی بینم…