دانلود رمان ماه کامل از آیرا حبیبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در شبی که ماه کامل می شود… تو می آیی، و من.. دختری که زادهی نور و روشنایی است… مستانه در آغوشِ گرمت قهقهه سر میدهم! بی آنکه بدانم نیروی پلیدی در کمینمان است. و زیر چشمی عاشقانههایمان را میپاید. و حال من… آرمیتی، بانوی نیرومند سپیدی… به زانو در میآورم هر آنچه میان عشق من و تو قرار گیرد…
خلاصه رمان ماه کامل
“یاسی” همونطور که فرمون رو می چرخوندم زیر چشمی نگاهی به آرمیتی انداختم. استرس از حرکاتش به خوبی مشخص بود؛ اما استرس به خاطر چی؟ ناخن هاش رو مدام داخل گوشت دستش فرو می کرد و پاهاش رو کف ماشین به رقص در می آورد. جلوی پرورشگاه ترمز زدم و به طرف آرمیتی چرخیدم. لبخند اطمینان بخشی روی لبم نشوندم و گفتم: _ نگران نباش آرمیتی، بهت اطمینان می دم همه چیز درست می شه.
لبخند کم رنگی روی لب های زیباش نشست و چشم هاش رو آروم باز و بسته کرد. از ماشین پیاده شدیم و همشونه ی هم به سمت ورودی پرورشگاه حرکت کردیم.
آرمیتی با نگهبان دم در که مهربونی از چهره ی چروکیده و دوست داشتنیش می بارید کمی خوش و بش کرد و بعد وارد محوطه ی دلباز پرورشگاه شدیم. تعدادی از دخترها مشغول قدم زدن بین درخت ها و گلها بودن و از طبعیت سرشار فضا لذت می بردن. لبخندی از این همه سرزندگی روی لبم نشست و نگاهم رو به آرمیتی دوختم که برای بعضی ها سری به نشونه ی آشنایی تکون می داد. وارد سالن شدیم و به طرف دری که تابلوی اتاق مدیر روش خورده بود رفتیم و آرمیتی چند تقه به در زد. چند لحظه بعد صدای آروم و گرم زنی به گوش خورد: _ بفرمایید. آرمیتی در رو باز کرد و با احترام من
رو به داخل هدایت کرد. وارد شدم و مودبانه سلام کردم. زن به گرمی جوابم رو داد و ما رو به سمت مبل های چرم مشکی رنگ هدایت کرد.هر دو روی مبل دو نفرهای نشستیم و آرمیتی بلافاصله با لحنی که از هیجان و استرسی که سعی می کرد پنهانش کنه می لرزید گفت: _ خانم مددی ایشون یاسی خانم هستن. نفسی گرفت و دوباره ادامه داد: _ قرار بود بیارمش خدمتتون تا باهاش آشنا بشید. خانم مددی نگاه موشکافانه اش رو به صورتم دوخت. لبخندی میلح روی صورتم نشوندم و به چشم های قهوه ایش چشم دوختم. _ از آشنایی با شما خوش وقتم خانم مددی عزیز. دستش رو به سمتم آورد و…