دانلود رمان هفت خاج از فاخته حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در شبی که باران همزمان متوجه خیانت خواهر و نامزدش و همچنین بالا کشیدن داراییشان توسط دشمنی مجهول می شود، توسط نامزدش، سعید به او داروی مخدر اسکوپلامین تزریق می شود. او که در گریز از سعید است حینی که هوشیاری اش تحلیل می رود کسی را زیر می گیرد و با تهدید های سعید بنا بر لو دادنش به پلیس، مجبور به فرار از ایران می شود و اتفاقاتی گریبانش را می گیرد که پس از چندین ماه تصمیم به بازگشت می گیرد تا از دست رفته هایش را پس بگیرد.از سمت دیگر کامیاب است، پسری در به در به دنبال کار و عاشق پیشه پریسا خواهر باران. به طور اتفاقی باران را در بازی در عوض پول می برد و این می شود آغاز آشنایشان…
خلاصه رمان هفت خاج
با تو نبودم، تو آدرستو بده بیام همه سوئ تفاهم ها رو برطرف کنم. برو کامیاب… پسره جوالق. تا دیروز نمی تونست آب دماغشو بکشونه بالا حالا می خواد بیاد واسه من سوء تفاوت هارو برطرف کنه. تو اول بگو اون دختره کی بوده دیشب راه انداختی دنبال خودت…؟ تو حواست پی خودت باشه که حاج خانوم تنبونتو دور سرت پاپیون نکنه. نمیفهمی کامیاب. جلو آمد و با دو انگشت چند ضربه به سر ش زد و گفت:
قد دراز کردی، ولی اینجا پوکه هنوز. اخم هایش را در هم کشید، لب هایش به حالت تمسخر کج شد و سر جلو کشید و مستقیم به چشمان قهوه ای رنگش خیره شد و گفت: آقا ما پت و مت اصلا، شما آیکیوسان! بس کن تو رو حضرت عباس. مرد عقب رفت و به پشتی مبل تکیه زد. نگاه کامیاب چرخید تا روی او. موهای جوگندمی براقی داشت، خوش حالت بود و به چهره استخوانی اش جذابیت خاصی می بخشید. آستین بلوزش را تا آرنج بالا زده و یک دستش را زیر چانه اش گذاشته بود.
یک آن به سمت کامیاب برگشت و نگاهش را غافلگیر کرد. نچی گفت و اخم در هم کشید. چته پسر تو؟ چرا باز این جوری زل زدی به من؟ کامیاب شانه ای بالا انداخت و به پشتی مبل تکیه زد. کمی بین دو ابرویش را خاراند و گفت: هیچی، داشتم فکر می کردم بزنم به تخته تو هم خوش تیپیا. چشمکی نثارش کرد و سیبی از ظرف میوه روی میز برداشت. همانطور که سیب را توی دستش می چرخاند، گفت: میگم کیا زنت کو؟ کیانوش ابرو بالا برد، انگشتانش را در هم گره کرد و به جلو مایل شد.