دانلود رمان خرمن ماه (سه جلد در یک فایل) از زهرا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ماوا حسینی پناه، روانشناس قَدَر و نازداری است که زنانگی و جذابیت با تار و پود او سرشته شده دخترکی دلبر که نازِ صدایش، تن ظریفش ارامش بخش یک مرد است. یک توطئه و یک دزدی… او حالا در اسارت قدرتی شوم است. گروهکی مخوف، تاریک و غارتگر گروهکی که اشک و خون یک دختر را تقدیم مردهای قدرتمندی میکند. مردهای قدرتمندی که جسم و روح یک دختر را دریده و خشم بی نهایتشان را با وجود نازدار دخترها ارام می کنند …
خلاصه رمان خرمن ماه
“ماوا” دستمال گردن را به سمت چپ کشیدم و پشت گردنم گره زدم کمی عقب رفتم و با دقت به تصویر خودم در آینه نگاه کردم بد نبود تا حدودی توانسته بود اثر کبودی ها را پوشش دهد. آب دهانم را به زحمت بلعیدم. بلعیدن کمی برایم سخت شده بود اما از سوزش و درد وحشتناک شب گذشته خبری نبود. با اطمینان نگاه از آینه گرفته و سمت تخت حرکت کردم که بی سر و صدا در باز شد و بالاخره آمد. خب خداروشکر حداقل برای خواب آمده بود. -سلام. حتى سر بلند نکرد کتش را روی میز پرت کرد و سمت تخت حرکت کرد رنگ پریده و
عضلاتش منقبض بود. با گام های بلندی سمت تخت رفت و روی لبه نشست. حالتِ چهره اش درد کشیدن را فریاد می زد. عرق های سردی روی پیشانی و شقیقه اش خودنمایی می کرد هر لحظه حدسم بیشتر به یقین تبدیل میشد. نگران گامی به سمتش برداشته و همانطور که دست سمت پیشانی اش دراز می کردم گفتم: سرت درد می… توقع اش را داشتم، اما خب باز امیدوار بودم که به این شدت دستم را پس نزند به نشانه تسلیم دستانم را بالا بردم و با آرامش گفتم: کاری ندارم فقط میخواستم ببینم تبم داری. _به تو مربوط نیست. خش صدایش بیشتر
هم شده بود حالا واقعا صدایش با زوزه گرگ هیچ فرقی نداشت بود. چه بلایی سر صدا یا تارهای صوتی اش آمده بود؟ قصد اطاعت نداشت من هم قصد عقب نشینی نداشتم. کنارش روی تخت نشستم و بدون اینکه غوغای درونم را آشکار کنم گفتم:مربوطه و برام مهم نیست چقدر بخوای پسم بزنی اما وقتی کاری ازم برمیاد نمیتونم بی تفاوت باشم. برای همین … به نرمی دست روی شانه اش قرار دادم که بی حوصله مچ دستانم را گرفت و با غیض به سمتم چرخید و غرید: سرت به تنت زیادی میکنه؟ باید گردنتو بشکنم تا یاد بگیری تو هرچیزی دخالت نکنی؟