دانلود رمان منو دریاب از فاطمه حاتم آبادی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان دربارهی دختری ۱۷ ساله به نام طناز است. دختر قصهی ما هم مثل همهی دخترای دیگه، عاشق میشه. اما تو سنی که همه بهش میگن: تو خیلی سنت کمه و اصلا نمیدونی عشق چیه، چه برسه به اینکه بخوای عاشق بشی! اما طناز عاشقه و حتی شاید، عشقش از همهی عشقهای این شهر واقعی تره! اما این عشق یه تفاوت بزرگ با بقیه عشقها داره و اون هم اینه که…
خلاصه رمان منو دریاب
با عصبانیت پشت فرمون نشستم و چشمم به ساعت افتاد که هشت رو نشون می داد! دیر شده بود! با سرعت به گل فروشی رفتم و یه دسته گل نسبتا بزرگ و شیک گرفتم و بعد از اون به شیرینی فروشی رفتم و از اونجایی که این شیرینی فروشی همیشه ی خدا شلوغ بود، یک ربعی طول کشید تا ناپلئونی ها رو تحویل گرفتم و بعد به سمت خونه حرکت کردم. به محض ورود به خونه، تلفن خونه به صدا در اومد. شماره ی مامان رو که دیدم جواب دادم: _جانم مامان جان؟ _کجایی پس پسرم؟ موبایلت چرا خاموشه؟!
_موبایلم؟! آها! دیشب از دستم افتاد خورد شد، وقت نکردم یکی دیگه بخرم! الآن حاضر م یشم میام! _باشه، فقط زودتر بیا! “چشمی” گفتم و تلفن رو قطع کردم. خدا امشب رو به خیر کنه! طناز؛ با ببخشیدی جمع رو ترک کردم و وارد اتاقم شدم. هدیه لبخند زنان گفت: _دیدی اومد، دیدی بیخودی نگران بودی؟! کلافه موبایلم رو از روی میز چنگ زدم و با صدایی که از روی بغض و عصبانیت دورگه شده بود، گفتم: _نیومد، هدیه نیومد! اون انگار بیشتر از من جا خورد که با چشم هایی گرد شده گفت: _غلط کرد که نیومد!
مگه الکیه تو رو اینجا منتظر بزاره و بعد نیاد!؟ شماره ی لعنتیش رو برای هزارمین بار گرفتم اما بازم خاموش بود! گوشیم رو به سمت آینه پرت کردم که هم آینه خورد شد و هم گوشیم. هدیه هین بلندی کشید و گفت: _چیکار می کنی دختره ی احمق؟! به درک که نیومد! براچی اینجوری می کنی؟! یهو در باز شد و قامت امین تو در نمایان شد. اول نگاهی به آینه ی خورد شده و بعد نگاهی به من و هدیه انداخت و دوباره نگاهش رو به تکه خورده های آینه روی زمین دوخت! هدیه سریع به خودش اومد و گفت: _سلام، حال شما خوبه…