دانلود رمان فانوس دریایی از بهاره حسنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لی لی دختر ضعیفی است. وجود مادری مستبد و خاطراتی دردناک، باعث شده تا او بیشتر و بیشتر به سمت خود کوچک بینی پیش برود. او از هر چه مربوط به خودش است، ناراضی است. آشنا شدنش با مردی کامل و همه چیز تمام، آیا می تواند به او کمکی کند تا کمتر در حفره ی تردید ها و ترس ها و نفرت از خودش فرو رود؟ یا این رابطه بدتر او را به قهقرا می برد؟..
خلاصه رمان فانوس دریایی
آخرین تیکه کیک را خوردم و به عقب تکیه دادم و دستم را روی شکمم گذاشتم… حس خوب و رضایت مندی که از پرخوری پیدا کرده بود، به همان سرعتی که اومده بود، تمام شده و محو شده بود و حالا حس عذاب وجدان و گناه، با شدت برگشته بود… به تی تی نگاه کردم. نگاهش موشکافانه روی من بود… مثل اینکه دقیقا می دانست که چه خیالی در سر دارم… خوبی؟ دستم را روی معده ام گذاشتم… متلاطم بود… عالی!… اخم کم رنگی کرد… اما حواسش با احوال پرسی
کسی پرت شد و بعد هم برخاست و شروع به صحبت کرد. از فرصت استفاده کردم و سریع بلند شدم و در حالی که از یکی از خدمه، آدرس سرویس بهداشتی را می گرفتم، تقریبا به آنجا پرواز کردم، دقیقا مقابل در سرویس بهداشتی با کسی تصادف کردم… یک مرد تنومند که از توالت مردانه بیرون آمد و به من خورد و تقریبا مرا به زمین انداخت… به زور خودم را جمع و جور کردم و برای سرپا ماندن به بازویش چنگ زدم. برای لحظه ای صورتش را از نظر گذراندم. صورتش خشن بود. ابروهای
پرپشت و چشمانی سیاه داشت. یکی از ابروانش شکسته بود و خط سفیدی میانش افتاده بود. بینی اش جوری بود مثل اینکه بارها و بارها شکسته و درست جوش نخورده است. صورتش به اندام تنومندش می آمد. درشت و غلط انداز بود. بیشتر شبیه به بادیگاردهای مهمانی بود تا یکی از مهمان ها. کت و شلوار تمیز و گران قیمت سیاه، با کروات آبی تیره پوشیده بود و دکمه سر دست و دستمال پوشتش هم، با کرواتش ست بود. از آن تیپ مردهایی بود که من خوشم می آمد. درشت و هیلکلی. عقده روحی من…