دانلود رمان آنارشی از س_رهی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لعیا شهرام دختری آرام برای شناخت جهانگیر مرشد مردی عجیب و مرموز بهش نزدیک میشه… دقیقا بعد از پذیرفتن نامزدی با پسر خالهاش صدرا شهرام، ترسیده برای نجات خودش مجبور میشه پای سفرهی عقد جهان بشینه! همه چیز زندگی لعیا، جهان و صدرا و تمام اطرافیانشون بهم میریزه که انگار سامان پذیر نیست! رازهایی از زندگی جهان و عمارت مخوف فرخ نایب فاش میشه که…
خلاصه رمان آنارشی
(جهانگیر) در را بهم کوبیدم اما انگار هنوز می توانستم تصویر پشتش را ببینم… دختری که به وضوح از اینکه مینا حضورش را کنار من دید خجالت کشید… دختری که از صبح با دیدنش کنار مردی که گفت نامزد سابقم و دیدم از دستش فرار کرد اما نگاهش دنبالش بود باز خواستم واقعا تمامش کرده با تصاحب کردنش خودم را آرام کنم اما زمان رسیدنمان به خانه گفتن از خودم و اینکه حتی برای کنترلش زدمش با عکس العملش حالم را تغییر داده حواسم را به سمت دیگری کشاند.من مثل فرخ در
برابر غرایزم انقدر ناتوان وسست نبودم اینکه ترسیده صورتش را پوشاند و گفت قراری نداشته برای دانستن از قرارش با فرخ امیدوارم کرد، آنقدر که حتی با گریه اش و فرار از سنگینی تنم هم کوتاه نیامدم تا جوابم را بگیرم.می خواستم بدانم فرخ واقعا چه بلایی سرش آورده که پذیرفته؟یا فقط همان ترسیدن و تهدید بوده؟ نقشه و حیله جدیدی برای نگارم ندارند؟ خوب میفهمم می خواهم به او اعتماد کنم ولی هر چقدر با خودم میجنگم نمیتوانم باورش کنم… پای نگار وسط است نمیتوانم
ریسک کنم. این دختر زیادی کنارم با وجود بدون پوشش بودنم راحت بود! در حالی که نگاه و حرکاتش برای داشتنش دیوانهام میکند ومیان آزارش هربار ناخواسته به جانش میافتم. دقیقا مثل زمانی که برای فرار از آن نگاه و شستن صورتم رفتم و وقتی برگشتم دست به یقه با مردی دیدمش که وسط حیاط خانه بود و بر خلاف آرامشی که برایش تلاش می کردم چنان عصبانی ام کرد که مردک را به مرگ انداختم و اورا تهدید کردم و مالکیتم را توی صورت هر دویشان کوبیدم اما برگشت…..